داستان گاو بنی اسرائیل و ماجراهای عجیب و باورنکردنی آن!

  • انتشار: ۵ دلو ۱۳۹۸
  • سرویس: اطلس پلاس
  • شناسه مطلب: 75600

داستان گاو بنی اسرائیل در قرآن کریم راوی دو داستان است. داستان های شنیدنی و البته عبرت آموز. هرچند اختلاف روایات در مورد اکثر داستان های قرآنی وجود دارد ولی این داستان بصورت مشروح در قرآن بیان شده است.

روایت اول از داستان گاو بنی اسرائیل

در این داستان که طبق آیات ۶۷ تا ۷۳ سوره بقره نقل می شود ما با مردی روبرو هستیم که آدم خیلی خوبی بوده و کلا معروف به نیکوکاری و احترام به والدین بوده است. برای مرد نیکوکار داستان ما یک معامله پر سود و تجارت عالی پیش می آید به همین دلیل سراغ پدرش می رود تا کلید مغازه اش را که امانت نزد پدرش بوده بگیرد و برود سراغ معامله اش ولی همین که به محل حضور پدرش می رسد او را می بیند درحالیکه به خواب عمیقی فرو رفته است.

مرد داستان ما همچنان منتظر بیدار شدن پدرش می ماند تا بتواند کالایی را که می خواسته معامله کند از مغازه بردارد ولی پدر همچنان در خواب است و پسر نمی خواهد خواب پدرش را به هم بزند به همین دلیل مشتری و معامله و سود فراوانی که قرار بوده نصیبش بشود را از دست می دهد. گفته می شود در آن زمان سودی نزدیک به هفتاد هزار درهم را بخاطر بیدار نکردن پدرش از دست می دهد. همین که پدر این مرد بیدار می شود و از جریان اطلاع پیدا می کند ضمن تشکر از پسرش گاوی را به او هدیه می دهد و می گوید: «امیدوارم خیر و برکت بسیار، از ناحیه این گاو به تو برسد.»

این داستان را تا همینجا به خاطر بسپارید و روایت دوم از داستان گاو بنی اسرائیل را با هم بخوانیم.

داستان گاو بنی اسرائیل

روایت دوم از داستان

این طرف داستان گاو بنی اسرائیل ماجرای دو جوان است که با هم پسرعمو هستند یکی از آنان از جوانان خوب و نیکنام بنی اسرائیل و پسرعموی دیگری جوانی آلوده به گناه. داستان از خواستگاری هر دوی این جوانان از دختری شروع می شود که در میان بنی اسرائیل بوده است، جوان نیکنام در جواب خواستگاری پاسخ مثبت می گیرد و پسرعمویش درخواستش رد می شود. و به همین دلیل کینه از جوان به دل می گیرد و دنبال فرصتی می گردد که بتواند زهرش را به پسرعمویش بریزد.

تا اینکه شبی جوان را غافلگیر می کند و او را به قتل می رساند و جنازه اش را در محله ای رها می کند اما صبح زود خود را به بالین پسرعموی مقتولش می رساند و با داد و بیداد و گریه و فریاد تقاضای خونبهای پسرعمویش را می کند و مصرانه می گوید: «هر کس او را کشته، خونبهایش به من می‎رسد، و اگر قاتل پیدا نشد، اهل آن محل باید خونبها را بپردازند!»

موضوع پیچیده می شود و اختلاف بر سر اینکه قاتل مرد جوان کیست بالا می گیرد بنی اسرائیل در این هنگام نمی توانند برای این معضل راه حلی بیابند و تعیین قاتل از راه های عادی غیر ممکن به نظر می رسد از طرف دیگر اگر قاتل واقعی پیدا نشود و این وضع ادامه یابد فتنه بزرگی را موجب می شود که قتل های بعدی را هم ممکن می سازد به همین جهت خدمت حضرت موسی علیه و علی نبینا… می رسند و از ایشان می خواهند که از خداوند برای حل این مشکل طلب کمک نمایند.

حضرت موسی نیز به درگاه خداوند متعال دست به دعا بر می دارد و راه حل این موضوع را می خواهد و خداوند دستور می دهد که گاوی ماده را سر ببرند و قطعه ای از بدن گاو را به مقتول بزنند در این صوت مقتول زنده می شود و قاتلش را معرفی و غائله خاتمه می یابد. بنی اسرائیل به پیامبر خدا می گویند که انگار داری ما را مسخره می کنی و مگر چنین چیزی ممکن می شود و… پیامبر خدا در جواب می فرمایند: به خدا پناه می‎برم از اینکه از جاهلان باشم. بنی اسرائیل که بهانه جویی های مکرر و سنگ انداختن و کلا ساز مخالف زدن معروف بودند اینجا هم شروع کردند به سوال های مکرر که «از خدا بخواه برای ما روشن کند که این ماده‌ گاو، باید چگونه باشد؟»

حضرت موسی فرمود: خدا می‎فرماید: ماده گاوی که نه پیر و از کار افتاده، و نه جوان باشد، بلکه میان این دو باشد، آنچه به شما دستور داده شد زود انجام دهید. بنی‎اسرائیل دوباره ادامه دادند که از خدا بخواه که به ما بگوید که چه رنگی داشته باشد حضرت موسی پاسخ خداوند را چنین رساندند که: گاوی زردرنگ که رنگ آن بینندگان را شاد سازد. بنی‎اسرائیل باز به عیب جویی و بهانه جویی شروع کردند که از خدا بخواه بیشتر توضیح دهد، زیرا چگونگی این گاو برای ما مبهم است، اگر خدابخواهد ما هدایت خواهیم شد.

حضرت موسی در پاسخ شان فرمود: خداوند می‎فرماید: گاوی باشد که برای شخم زدن رام نشده، و برای زراعت آبکشی ننموده است و هیچ عیب و رنگ دیگری در او نیست. بعد از همه این جنجال ها بالاخره بنی اسرائیل رضایت دادند و گفتن که حالا مرطل روشن شد. حقّ مطلب را برای ما آوردی.

ماجرای داستان گاو بنی اسرائیل به همین جا ختم نمی شود. اگر یادتان باشد در اول داستان ماجرای پسری را گفتیم که پدرش گاوی را به او هدیه داد. بنی اسرائیل به جستجوی گاوی که نشانه هایش را از پیامبر گرفته بودند پرداختند تا آن گاو را در خانه همین مردی که اول داستان ذکرش بود یافتند.

بنی اسرائیل آن گاو را پس از چانه‎زنی‎های مکرّر به قیمت بسیار گزافی و به قدری که پوست آن گاو پر از طلا شود را خریدند و گاو را به حضور حضرت موسی آوردند و حضرت نیز دستور به ذبح گاو دادند سپس دم او را قطع کردند و به بدن مقتول زدند، مرد مقتول به اذن خدا زنده شد و گفت: «فلان پسرعمویم که ادّعای خونبهای مرا دارد، قاتل من است.»

و اینگونه بود که معمّا حل شد و قاتل به مجازات رسید و مقتول زنده شده با دختر عموی خود ازدواج کرد و مدّت زمانی با هم زندگی کردند و آن مرد نیکوکار، که به پدر و مادر نیکی می‎کرد به سود کلانی رسید و پاداش نیکوکاریش را گرفت، حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود:
«اُنْطُرُوا اِلی الْبِرِّ ما بَلَغَ بِاَهْلِهِ؛ به نیکی بنگرید که چه پاداش سودمندی به صاحبش می‎بخشد!»