افسانه شاهنامه فردوسی؛ تاریخ یا اسطوره؟

  • انتشار: ۲۹ دلو ۱۳۹۸
  • سرویس: اطلس پلاس
  • شناسه مطلب: 78446

افسانه شاهنامه در واقع تاریخ مکتوب شده ایرانیان است که به نظم درآمده. تاریخی که تا مدت ها شفاهی بود و مردم آن را سینه به سینه نقل می کردند. در این مقاله قصد داریم تا درباره افسانه های شاهنامه سخن بگوییم.

«شاهنامه» حکیم ابوالقاسم فردوسی حماسه‌ ای منظوم در نزدیک به ۶۰ هزار بیت است. این کتاب یکی از بزرگ‌ ترین و ارزشمند‌ترین آثار حماسی در تاریخ‌ ادبیات جهان است که آفرینش آن مدیون دستکم ۳۰ سال زحمت و رنج فردوسی توسی می باشد. درون ‌مایه شاهنامه فردوسی، اسطوره ‌ها، افسانه ‌ها و تاریخ سرزمین و مردم ایران از ابتدای تا حمله مسلمانان در قرن هفتم میلادی است. وقایع این اثر سترگ حماسی از نظر تاریخی ۴ سلسله پادشاهی پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان را شامل می شود. شاهنامه فردوسی به سه بخش اسطوره ‌ای (از زمانه کیومرث تا بر تخت نشستن فریدون)، پهلوانی (از قیام کاوه آهنگر تا درگذشت رستم) و تاریخی (از سلطنت بهمن و حمله اسکندر تا فتح سرزمین ایران به دست مسلمانان) تقسیم می شود.

پیشینه افسانه های شاهنامه

افسانه های شاهنامه فردوسی ساخته و پرداخته ذهن وی نیستند. این افسانه ها و داستان ها از گذشته های دور در میان کسانی که در سزمین ایران زندگی می کرده اند رواج داشته است. به عنوان مثال با دقت در کتاب های پهلوی همچون «بندهشن»، «ایاتکار زریران» و «دینکرد» اشاره های زیادی به قهرمانان و پهلوانان شاهنامه می توان دید. از سوی دیگر در کتاب «اوستا» به ویژه در لسک «یشت‌ ها» اشاره های بسیاری به اکثر شخصیت های شاهنامه (خصوصا شخصیت های پیشدادی و کیانی) گردیده است.

افسانه شاهنامه

این موضوع در تمامی آثار حماسی بزرگ جهان نیز به چشم می خورد. بدین صورت که برای سالیان سال داستان های حماسی که یا برپایه رویدادهای تاریخی و یا تخیلات ذهنی شکل گرفته اند، در بین مردم به صورت شفاهی سینه به سینه و از نسلی به نسلی دیگر منتقل می شود تا این که شاعری بزرگ این داستان های شفاهی را جمع آوری کرده و با استفاده از هنر خود اثری بزرگ بیافریند.

به عقیده شماری از پژوهشگران اصلی ترین منبع حکیم ابوالقاسم فردوسی در خلق شاهنامه خود شاهنامهٔ منثور ابومنصوری بوده است که مدتی پیش از دوره فردوسی به وسیله یکی از مقامات علاقه مند به تاریخ و ادبیات ایران در خراسان از روی شماری از آثار و روایت هایی که در اختیار مردم بود خلق شد. همچنین فردوسی توسی در شاهنامه از ۵ راوی شفاهی به نام ‌های «آزادسرو»، «شادان برزین»، «ماخ پیر خراسانی»، «بهرام» و «شاهوی» نیز یاد می کند. «خودای نامگ» (خدای‌ نامه) یکی دیگر از منابعی می باشد که فردوسی از آن استفاده کرده است. این کتاب به زبان پهلوی و در اواخر دوره ساسانیان تالیف شده که چیزی از آن برجای نمانده است.

بیشتر صاحب نظران بر این عقیده اند که افسانه های شاهنامه در دوره ای که فردوسی می زیسته است و دوره های پیش از آن، برای مردم واقعیاتی تاریخی محسوب می ‌شده و نه اسطوره و افسانه. در واقع حکیم ابوالقاسم فردوسی تاریخ سرزمین ایران و سرگذشت ایرانیان و حماسه های ملی مردم خود را به نظم درآورده و نه اسطوره های آن ها را.

افسانه رستم و سهراب

در ادامه یکی از افسانه های بسیار مشهور و محبوب شاهنامه را برای شما نقل می کنیم. افسانه رستم و سهراب که بخشی از حافظه تاریخی ایرانیان محسوب می شود.

یک روز رستم برای شکار به مرز توران رفته و پس از شکار می خوابد. در این هنگام رخش که مشغول چرا بود به وسیله چند سوار ترک اسیر می‌شود. رستم بعد از بیدارشدت اثری از اسب خود جز رد پای او نمی‌بیند. رستم با تعقیب رد پای رخش به سمنگان می‌رسد و بزرگان شهر به استقبال او می آیند. رستم آن ها را تهدید می‌ کند که اگر رخش را به وی تحویل ندهند سر بسیاری را جدا خواهد نمود. حاکم سمنگان از رستم می خواهد تا شبی را مهمان او باشد تا صبح رخش را پیدا نمایند که رستم از این دعوت استقبال می کند.

رستم در کاخ شاه سمنگان تهمینه را می بیند و عاشق وی می‌ شود و وی را به وسیله یک موبد از پدرش خواستگاری می نماید. رستم روز بعد مهره ای را به عنوان یادگاری به تهمینه داده و از وی می خواهد اگر فرزند آن ها دختر بود این مهره را به موی وی بسته و اگر پسر بود به بازو او ببندد. رستم سپس راهی ایران می گردد درباره این راز را با هیچ کسی سخن نمی گوید.

تهمینه فرزند پسری به دنیا می‌آورد که شباهت بسیاری به پدر خود رستم دارد. بعد از مدتی که سهراب به جوانی تنومندی تبدیل می شود از مادر جویای نام و نشان پدر می شود. تهمینه حقیقت را به وی گفته و مهره رستم را به بازوی سهراب می‌بندد و هشدار می‌دهد که افراسیاب که دشمن رستم است نباید از این قضیه آگاه شود. سهراب تصمیم می‌گیرد که نخست به ایران یورش برده و پدر خود را به جای کاووس شاه بر سریر شاهی بنشاند و بعد از آن به توران رفته و افراسیاب را نابود کند.

افراسیاب با نیرنگ به بهانه کمک به سهراب سپاهی را به یاری وی می‌فرستد و سفارش می‌کند که اجازه ندهند سهراب، رستم را بشناسد. سهراب به ایران حمله می کند و کاووس شاه از رستم کمک می خواهد و چنین می شود که رستم و سهراب با یکدیگر روبرو می گردند. رستم نام و نسب خود را پنهان می‌نماید و نبرد میان آن دو آغاز می شود. در نخستین نبرد سهراب پیروز می‌شود اما هنگامی که می‌خواهد حریفش را بکشد رستم با دروغی به وی می‌گوید که رسم آن ها براین است که در دومین نبرد شخص پیروز حریف خود را می کشد.

رستم اما در نبرد دوم که پیروز می شود به سهراب رحمی نمی‌کند و همین که وی را می کشد مهره خود را روی بازوی او می‌بیند و شیون سر می‌دهد. سهراب با نوشدارویی که در اختیار کاووس شاه است می‌تواند زنده بماند اما شاه از سر کینه نوشداروی خود را نمی دهد. اما پس از آن که راضی می‌شود نوشدارو را بدهد، سهراب دیگر مرده است.