یادداشت/ تکه‌های بدنت را چگونه وصله کنم؟

  • انتشار: ۱۱ جوزا ۱۳۹۶
  • سرویس: اجتماعی
  • شناسه مطلب: 23585

ما مردمان صبور و باشرافتی بودیم، ما به هیچ کشوری حمله نکردیم و سر هیچ کسی را نبریدیم و بدنبال دستیابی به سلاحهای کشتارجمعی هم نبودیم؛ اما از چارسوی جهان برای کشتن ما می‌آیند.

ما هر روز به جرم ناکرده و گناه نامعلوم کشته می‌شویم، دیگر کشته شدن مداوم بخشی از زندگی ما شده است.

هر روز صبح که بیدار می‌شویم، باید قبل از هر چیز امتحان کنیم که زنده‌ایم یا مرده!

مرگ لحظه به لحظه و سایه به سایه با ماست، ما در خانه، خیابان، محل کار، داخل موتر، صف نانوایی و هرجای دیگر امنیت نداریم، هیچ جای کشور ما امن نیست و هر ثانیه ممکن است کسی که دلش از جای دیگری پر است و می‌خواهد به بهشت برود، خودش را کنار ما منفجر کند و همه چیز را با خودش به هوا ببرد.

و چه تلخ است قصه ما، اینکه هیچ گوشه امنی نیست و ما هر روز منتظر کشته شدن هستیم.

دیگر هیچ کس دلش برای ما نمی‌سوزد، مرگ ما هیچ تاثیری بر تعادل جهان ندارد و کشته شدنمان به یک روزمرگی تبدیل شده و اگر کشته نشویم جای تعجب است.

جهان به ارقام دو رقمی کشته‌های ما شرطی شده و هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد.

آنهایی که مدام شعار حقوق بشر سر می‌دهند، گوشهایشان صدای زجه‌های ما را نمی‌شنود، چشمهایشان تکه‌های پرپر شده‌ی جنازه‌های عزیزان ما را نمی‌بیند و زبانشان لال می‌شود که با کابل خونین همدردی کنند.

ما بی‌گناه‌ترین و مظلومترین نسل خانواده بشریم که هیچ کسی صدایمان را نمی‌شنود و مرگ ما را نمی‌بیند.

امروز صد نفر انسان تکه تکه شدند؛ صد خانواده داغدار عزیزانشان هستند.

مادری که فرزندش سر ندارد، مردی که معشوقه‌اش تکه‌تکه شده، زنی که همسرش تن ندارد و فرزندانی که پدرشان خاکستر شده… این تنها بخشی از یک واقعیت است.

دیروز این صد نفر زنده بودند و در کنار عزیزانشان نفس می‌کشیدند و امروز دیگر نیستند.

چقدر تلخ است که معشوقه‌ات تکه و پاره و بی‌جان بر سنگفرش خیابان مرده باشد نه؟

یا اینکه پدرت را ببینی که سوخته و خاکستر شده است.

دنیا ما را به حال خودمان رها کرده و ما دلخوشیم به دلارهایی که سهمی از  آن نداریم.

ما اگر با خودمان صادق باشیم می بینیم که هیچ کسی دلش به حال ما نمی‌سوزد و همه آنها برای منافع خودشان تلاش می‌کنند نه برای بهبود وضع ما.

آنها پول می‌دهند تا خودشان را تبرئه کنند، تا تظاهر کنند که بد نیستند، اما در عمل دستشان به خون عزیزان ما آغشته است.

همانهایی که شعار مبارزه با تروریسم را می‌دهند، همانها تروریسم را حمایت و تقویت می‌کنند.

همانهایی که به ما کمک می‌کنند، دقیقا به ما خیانت می‌کنند.

او دیشب معشوقش را در آغوش گرفته بود، او را بوسیده بود و قول داده بود که او را به سفر ببرد، اما امروز تکه‌های بدن معشوقش در خیابان پخش بود. همه جا بود و هیچ جا نبود. معشوق او صدپاره شده بود و هر پاره‌اش بر شاخه درختی آویزان بود… او به این می‌اندیشید که چطور می‌شود این تکه‌های معشوق را دوباره وصله کرد و در آغوش گرفت.

سید جمال الدین سجادی

نظرات(۱ دیدگاه)

نظر شما چیست؟