گذرگاه صلح

  • انتشار: ۲۷ سرطان ۱۳۹۹
  • سرویس: دیدگاهسیاست
  • شناسه مطلب: 89437
افغانستان

کابل در روزهای دوشنبه و سه شنبه هفته گذشته شاهد دو نشست بین‌المللی صلح برای افغانستان بود و زلمی خلیل زاد به نمایندگی از آمریکا در همین راستا در هفته پیش‌تر به کشورهای منطقه‌ای آسیای میانه و پاکستان سفر کرد و با رهبران حکومت افغانستان از طریق ویدئو کنفرانس‌های جداگانه موضوع صلح افغانستان را مورد بحث قرار دادند.

این نشست‌ها که به منظور تمهید و بسترسازی گفت‌گوهای صلح انجام می‌گیرند، اکنون اما در حالی شدت بیش‌تری یافته اند که شعله‌های آتش جنگ همچنان زبانه می‌کشند و به موازات کوشش‌ها برای موفقیت صلح، دامنه جنگ نیز گسترش یافته است.

حمله سه روز پیش طالبان بر مرکز ولایت سمنگان در امتداد افزایش حملات نظامی آن گروه در سراسر افغانستان بعد از امضاء توافقنامه صلح با امریکا، بیان‌گر آنست که طالبان علاقۀ به کاهش خشونت بخاطر آغاز گفت‌گوهای صلح ندارد. البته سخن‌گویان طالبان همواره بر این امر تاکید کرده اند که توقف هر خشونتی پیش از رهایی کامل زندانیان آن‌ها از زندان‌های حکومت افغانستان، غیر منطقی و خلاف توافقنامه صلح دوحه است.

تحلیل‌های کلیشه‌ای اما این ایده را همچنان تلقین می‌کنند که شدت یافتن نبردها در آستانه آغاز هر گفتگویی، امری طبیعی است که از سرشت مذاکرات قدرت محور برمی‌خیزند. اما به نظر می‌رسد این رویکردها دستکم در مورد گفت‌گوهای جاری، منطق درستی نداشته باشند و نتوانند واقعیتی را آشکار سازند که در اثر پیچیدگی‌های جنگ در تاریکی فرو رفته است.

۴راه صلح در افغانستان پیچیده است و چیزی‌که در شرائط حاضر به پیچیده‌گی این راه افزوده است رویکرد تاکتیکی بازی‌گران جنگ به امر صلح و گفت‌گوهای جاری صلح است.
آن‌گونه که از کردار و گفتار بازیگران آمریکایی به نظر می‌آید، دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا و بازیگر تأثیرگذار بر سرنوشت جنگ و صلح افغانستان اما در نظر دارد تا از طرح گفت‌گوهای صلح افغانستان، دست‌آوردی تبلیغاتی برای خودش در انتخابات ریاست جمهوری امریکا بیسازد. زلمی‌خلیل زاد به نمایندگی از او و به همین هدف گفت‌گوهای صلح افغانی را شتاب بخشیده است تا از نتایج این گفتگوها، دونالد ترامپ بتواند در کمپین‌های انتخاباتی خود استفاده برد.

ترامپ، اما در غیبت منافع انتخاباتی از گفت‌گوهای صلح افغانستان، آن‌گونه که تا اکنون در تمامی کنش‌های بین‌المللی از خود نشان داده است، تعهدی به ارزش‌های لیبرال و نظم دموکراتیک نظام بین‌المللی ندارد و همچنان‌که توانیسته است با رهبر دیکتاتور کره شمالی صلح کند و از او به عنوان دوست خوب خود در شرق آسیا نام ببرد با رهبران ایدئولوژیک طالبان نیز می‌تواند سازش کند و و از طالبان به عنوان شریک استراتژیک خود در چهار راه آسیا یاد کند.

به همین دلیل است که طالبان ناسازگار باصلح اکنون اما بیش‌تر شعارهای صلح سرمی‌دهند و از همین طریق توانیسته اند مشروعیت بین‌المللی خودرا افزایش دهند و هزاران جنگجوی زندانی طالب را از زندان‌های حکومت افغانستان رها سازند.

از یاد نبریم که طالبان جریان سیاسی‌ای ایدئولوژیک هست. خروجی فکری جریان‌های ایدیولوژیک در تمامی کشورها، امتناع از گفت‌گو و ستیز با روندهای جمعی مشارکت پذیر است. رفتار کنونی طالبان به موضوعات جنگ و صلح و مسائل جدید فرهنگی و اجتماعی، نشان از آن دارد که تغییری در ماهیت فکری و سیاسی آن گروه رخ نداده است و طالبان امروز مثل طالبان دیروز مطلق اندیش و تمامیت طلب هستند.

ولی چیزی‌که تا اکنون مانع شده است طالبان به اهداف تمامیت طلبانه خود نرسد، نظام بین‌المللی ناهم‌خوان با طالبان و نیز جریان‌های سیاسی مخالف طالبان که از فردایی ظهور نظامی ان گروه تا امروز در برابر طالبان جنگیده اند و افغانستان را از خطر سقوط به کام طالبان نجات داده اند.

اما تحولاتی که در سال‌های اخیر در محیط بین‌المللی رخ داده است، منافع بازیگران نظام بین‌الملل را دگرگون ساخته و به تبع آن‌ رفتار و نگرش آن‌ها را نسبت به طالبان نیز تغییر داده است. اکنون اما محیط نظام بین‌الملل اگر بستری برای موفقیت طالبان نباشد مانعی در راه داعیه تمامیت طلبی آن‌ها نخواهد بود.

دیپلماسی طالبان با استفاده از همین محیط به مانورهای تبلیغاتی خود در سطح بین‌المللی اکنون افزوده است و شکننده‌گی نظم سیاسی در حکومت کابل، طالبان را برای جنگیدن و پیروز شدن بیش‌تر از گذشته جسورتر ساخته است.

اکنون رهبران سیاسی طالبان با استفاده از بازی گفتگوهای صلح در حالی برای هدف‌های بعدی‌اش گام برداشته اند که اژدهای سیاه در طول مرزهای جنوبی افغانستان آرام خفته است و روند تحولات را در افغانستان دنبال می‌کند. تخلیه خاک افغانستان از سیستم دفاعی بین‌المللی، آخرین آرزویی این اژدهای خفته است و برای همین روزها را پی‌هم می‌شمارد تا این روند به صفر تقرب کند. آنگاه هم‌دست با طالبان داستان همه را یکسره کند.

نگاه پاکستان – به مثابه اژدهایی که چهل سال در صدد بلعیدن افغانستان بوده است – نسبت به تحولات سیاسی افغانستان، تحت تأثیر الزامات ژئوپلتیک منطقه‌ای، امنیتی و نظامی محور شکل گرفته و در جریان سال‌های جنگ در افغانستان، توسعه پیدا کرده است و اکنون ابعاد روی‌کرد امنیتی پاکستان به افغانستان از نهادهای رسمی قدرت عبور کرده و با روی‌کرد جریان‌های ایدئولوژیک در ساختارهای امنیتی و اجتماعی پاکستان نسبت به افغانستان و حمایت از طالبان همسو گردیده است.

جریان‌های ایدئولوژیک در ساختارهای امنیتی پاکستان عقبه‌ای راهبردی برای طالبان است. طالبان با استفاده ازاین عقبه و با تکیه بر حمایت نهادهای رسمی قدرت در پاکستان، به جنگ خونبار خود در افغانستان ادامه داده اند و اکنون به چشم انداز موفقیت خود بیش از هر وقتی دیگری امیدوارتر هستند.

طالبان و پاکستان هرچند به دو منظور اما تمامیت سیاست و سرزمین افغانستان را می‌طلبند و وقتی در نخستین ماه‌های هزارۀ سوم از بازی برده خود توسط نیروهای آمریکایی از خاک افغانستان پس زده شدند، آرزویی سلطه دوباره بر این سرزمین را از خود دور نساختند. به همین دلیل بیست سال دیگر صبر کردند و فشارهای سنگین بین‌المللی را تحمل کردند تا به هدف‌های خود دوباره نزدیک شوند.

اکنون اما به نظر می‌رسد این دو متحد نامیمون، فشارهای سخت خودرا پشت سر گذشته اند و در حالی‌که در آستانه ورود به سرزمین آرزوهای خود ایستاده اند، به نظر نمی‌آید، آرزوهای خوش گذشته شان‌را فراموش کرده باشند. اکنون طالبان دوباره به تصاحب قدرت به عنوان یک کل تجزیه ناپذیر در افغانستان می‌اندیشد و پاکستان به عقبه‌ای که بتواند کمر هند را در منازعه حل ناشدۀ کشمیر از آن‌جا خم کند.

گفت‌گوهای صلح در چنین بستری چشم‌انداز روشنی را به تصویر نمی‌کشد و اما اگر چشم‌اندازی برای صلح متصور باشد، بدون تردید وجود آن در میان سنگرهای جنگ است. منطق واقع گرا به ما می‌گوید که در وضعیتی‌که جنگ‌ها ماهیت ایدئولوژیک و تمامیت طلبانه دارند، نیرویی که می‌تواند آتش آن جنگ را مهار سازد، ناامید ساختن طرف‌های منازعه از رسیدن به هدف‌های خود در زمین جنگ است.

بن بست جنگ، در میدان جنگ و در ذهنیت سیاسی بازیگران جنگ، راه رسیدن به صلح است و تا زمانی‌که جنگ در عرصه عمل و در ذهنیت سیاسی جنگاوران به بن بست نرسد، هر نظم سیاسی‌ای که در اثر گفت‌گوهای صلح پدید آید، شکننده خواهد بود و با کوچک‌ترین ضربتی دوباره ازهم خواهد پاشید.

این تئوری البته در بین ساختارهای امنیتی افغانستان کم‌ و‌ بیش همیشه وجود داشته است و آن‌ها کوشیده اند از طریق جلب حمایت نیروهای بین‌المللی به موازنه لازم در زمین جنگ دست پیدا کند اما پاشنه آشیل همیشگی این موازنه‌، ناپایداری نیروهای بین‌المللی در افغانستان بوده است و این دقیقا همان چیزیست که طالبان را به چشم‌اندازی پیروزی خود امیدوار نگه داشته است که سرانجام با خروج نیروهای خارجی از افغانستان، آن‌ها می‌توانند مشکل افغانستان را با جنگ حل کنند.

به باور طالبان اگر امریکا در ۲۰۰۱ حمله نظامی بر طالبان انجام نداده بود، طالبان جنگ افغانستان را با آتش جنگ برای همیشه حل کرده بود. این باور اما همچنان در بین رهبران و سربازان طالبان با قدرت خود تا هنوز جاریست و برای همین است که طالبان از بازی گفت‌گوهای صلح بستری برای تقویت مواضعی بعدی خود جستجو می‌کنند تا بعد از خروج نیروهای بین‌المللی از افغانستان، حساب حکومت کابل و مخالفان سیاسی خودرا یکسره کنند.

صلح در چنین بستری منجر به شکست است. زیرا این صلح معلول خستگی و ناکامی طرف‌های منازعه از میدان جنگ نیست و در واقع جنگ هنوز به عنوان راه حل پایان منازعات حداقل برای یکی از طرف‌های منازعه مطرح است. بستر گفتگوهای صلح زمانی در افغانستان هموار می‌شود که در نخست جنگ به بن بست بینجامد و طرف‌های منازعه مطمئن شوند که از بستر جنگ نمی‌توانند به هدف‌های خود دست پیدا کنند. آنگاه صلح به عنوان یک ضرورت و راه حل نهایی منازعات می‌تواند مورد پذیرش طرف‌های جنگ قرار بگیرد.

پس اگر راه رسیدن به صلح تنها در زمین‌های جنگ باشد، پرسش اما این است که چه نیرویی می‌تواند، میدان‌ جنگ را به بستری برای گفت‌گوهای صلح تبدیل کند. بدون تردید نگاه‌ها در این مورد بازهم به سمت دولت افغانستان است. زیرا دولت، نماینده قانونی مردمان کشور است و از ابزارهای مشروعی برای جنگیدن بهره مند است. اما دولتی که در منجلاب فساد و تعصب غلطیده است، چگونه می‌تواند کبوتر صلح را از میان سنگرهای جنگ پرواز دهد و صلح پایدار و عزتمندی را رقم بزند.

تردید نیست که این دولت با مشکلات فراوانی دست به گریبان است و از بیماری‌های گونه‌گونی همیشه رنج برده است با این وجود اما بر ساختار حقوقی استوار گردیده است که می‌تواند بنیاد افغانستان آزاد و کثرت گرا را پی‌افگند و به همین دلیل این امکان را اکنون دارد که بستر نظامی سیاسی را به محور وفاق ملی و همبستگی تمامی جریان‌های طالب ستیز تبدیل کند.

دولت، در بستر همگرایی ملی این امکان را نیز پیدا می‌کند که شالوده‌ای سیاست خارجی توسعه محور را پی‌افگند و با خلق یک دیپلماسی فعال، راه امنیت و توسعه افغانستان را با شاه راه امنیت و توسعه بین‌المللی پیوند دهد. شاه راه امنیت و توسعه بین‌المللی‌ای که امریکا و ناتو در وسط آن ایستاده اند و هرکشوری که زودتر به آن‌ها وصل شده اند، سریع‌تر به توسعه خود دست پیدا کرده اند.
.

امیر خطیبی

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟