چوکی کلیدی؛ رؤیای بی پایان هزاره ها

  • انتشار: ۱۵ دلو ۱۳۹۳
  • سرویس: دیدگاه
  • شناسه مطلب: 2977

خلیل صدرا

ضرورت و همگانیت مسأله اقتضا می کند تا همگانی ترین زبان ممکن برای طرح و تبیین این مسأله به کار بسته شود.پس بهترین راه و ساده ترین شیوه ی بیان این است که چند خط پیش رو را به دور از هرگونه مغلق گویی و با طرح دو پرسش آغاز و دو پاسخ شفاف،ساده و واقع بینانه به پایان ببریم:

1-چرا به رغم های و هوی بی دریغ جامعه ی هزاره در راه رسیدن به چوکی کلیدی، هزاره هنوز که هنوز است از زمان مزاری بزرگ تا کنون به چوکی کلیدی دست نیافته است؟

2-چگونه می توان به رؤیای هزاره در رابطه با چوکی کلیدی پایان داد و آنرا از حد یک خواب صرف و وراجی های بی ثمر فراتر برد و تعبیری از واقعیت برای آن جستجو کرد؟

معادله ساده است. فقط کافی است نگاهی به ازبک ها بیاندازیم. ازبک ها به رغم اینکه به لحاظ جمعیت، پتانسیل و نیروی انسانی، افراد فرهیخته و دانشگاهی، سخن گویان و نویسندگان، شبکه های اجتماعی و مدنی و از هر بعد دیگری که می توان تصور کرد هرگز با هزاره ها قابل قیاس نیستند، با این وجود اما از زمان حکومت کرزی تا کنون موفق شده اند دست کم دو چوکی کلیدی ریاست پارلمان و معاون اولی رئیس جمهور را از آن خود کنند.

اما هزاره به رغم تمام پتانسیل هایش همچنان اندرخم همان کوچه ی بن بستی قدیمی پای در گل مانده است.

گفتمان هزارگی موجود که تنها و در عین حال تباه کننده ترین میراث مزاری بزرگ برای جامعه ی هزاره است، گفتمان ستیز،کین توزی و طرد دیگری است.

من و دیگری در چارچوب این گفتمان بر مبنای هزاره و غیر هزاره تفسیر می شود که با این تفسیر دیگری هرکس که باشد پیشاپیش طرد شده و کنار گذاشته شده است.

پشتون ها و بازیگران اصلی سیاست افغانستان به خوبی از این نکته آگاهند و طبیعی است که به نگرش و ایدئولوژی ای که از نظر آن آنها مطرود، مکروه و منفور هستند اجازه ی اظهار وجود و قدرت نمایی نمی دهند.

از طرفی اما ازبک ها بدون هیچ گونه هیاهویی در تاریکی مطلق فضای سیاسی افغانستان با چراغ خاموش و بدون سروصدا حرکت می کنند و در نهایت به نسبت نفوس خود در ساختار قدرت قدرتمندانه حضور پیدا می کنند.

آیا تجربه ی بیست و چند ساله ی حضور پررنگ مزاری به مثابه ی یک ایدئولوژی در متن جامعه ی هزاره و طرد شدن هرچه بیشتر هزاره ها از ساختار قدرت و فضای اجتماعی و سیاسی افغانستان بهترین دلیل بر ناکارآمدی و نشانی بر قدرت ویرانگرانه و ضعف استراتژیک این ایدئولوژی نیست؟

و اگر چنین است یعنی اگر خود مزاری تا زمان حیاتش و گفتمان مزاری گرایی بعد از حیاتش قادر به تثبیت ساختار اجتماعی و سیاسی هزاره ها نیستند، آیا حل معمای چوکی کلیدی و یافتن تعبیری از واقعیت برای این رؤیای بی پایان عبور از گفتمان مزاری و رادیکالیزم هزارگی را در مرزهای ضرورت جای نمی دهد؟

از نظر ما پاسخ “آری” به این پرسش تنها راه خروج از بحران امروز هزاره ها است.

من مطمئنم ذهنی که هنوز از بند اسطوره پرستی رهایی نیافته و در چنبر اسطوره به خواب عمیق اندیشه فرورفته هزاران لعن و نفرین را به گوینده ی این سخنان مستحب و یا حتی واجب شرعی و یک تکلیف دینی می داند، اما چه باک؛ اگر آیندگانی در راه باشند و در میان آنان عقلهایی در کمین نشسته باشند تا شکارچیان حقیقت و دلسوزان راستین اجتماع انسانیت را در گذشته ی خویش جستجو کنند.

من پیامبر نیستم و از پیش گویی آینده عاجزم اما به زبان ساده می گویم اگر راه و رسم اندیشیدن و زندگی هزاره تغییر نکند با صد افسوس و هزاران درد باید گفت آینده دیگر نیازی به پیش گویی و پیش بینی ندارد.

اکنونِ ما آیینه ی تمام نمای فردای ما خواهد بود. اگر گفتمان مسلط بر جامعه ی هزاره همین باشد که هست، در آینده ی نزدیک مطرودترین مردمان روی زمین هزاره ها خواهند بود که در بعد اجتماعی نه در میان سادات جایی دارند، نه در میان پشتونها، نه ازبک ها، نه تاجیکها ونه هیچ جای دیگر.

وبه لحاظ سیاسی هم هر روز که می گذرد بیشتر از ساختار قدرت حذف و طرد می شود و این نیازی به هنر غیب گویی ندارد. این همان چیزی است که در طول این سالها شاهد آن بوده ایم.

مزاری بزرگ است.شکی نیست اما یادبود او را باید در جهان مردگان برگزار کنیم.قرار نیست مرده ای که هیچ ویژگی خاصی در مغزش وجود نداشته رهبری جهان زندگان را به عهده بگیرد و بعد از او تمام تاریخ برای او نوشته شود و از مجرای او خوانده شود و در نهایت یک ملت به تباهی و نابودی کشانده شود.همین وبس

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟