چرا جنگ در افغانستان نهادینه شده است؟
- انتشار: ۲۱ حمل ۱۴۰۰
- سرویس: دیدگاهسیاست
- شناسه مطلب: 110155
هفته پیش، در آستانه مذاکرات صلح استانبول مقالهای نوشتم با عنوان “کبوتر صلح در آسمان جنگ” و آن را با دوستان خود در فضای مجازی شریک کردم. عصاره آن نوشته این بود که خشونت و جنگ به فرهنگ و طبیعت دوّم مردم افغانستان تبدیل شده است. تاوقتی که فرهنگ خشونت و جنگ تغییر نکند صلح دایمی و پایدار به دست نخواهد آمد.
دوست صاحبقلم و نظر (محمّد شایان) پرسشهایی را به میان آورد مبنی بر اینکه خشونتها و جنگها در وجود انسان افغانستانی از کجا ریشه میگیرد و از کدام آبشخور آب میخورد.
پرسشهای ژرف دوستم مرا واداشت که ذهن خود را بکاوم و پیرامون موضوع اندکی تأمّل کنم. حاصل این تأمّل نوشته زیر است که تقدیم شما دوستان اهل دانش و بینش میکنم.
در این نوشته، تنگنایی مرا آزار میداد؛ از یک طرف طبیعت موضوع شرح و تفصیل بیشتری میطلبید؛ از طرفدیگر فضای مجازی، نوشته طولانی را برنمیتابد. به ناچار عصاره سخن را آوردم. دیدگاههای شما به این نوشته سروسامان بهتری خواهد داد.
براساس آموزههای قرآنی و روایات وارده از پیشوایان دینی، انسان نیکسرشت آفریده شده است. خداوند رحمان، رحیم و مهربان است و این رحمانیت را بر خود فرض کرده است. (سوره انعام، آیه ۱۲) روح انسان که صبغه الهی دارد با طبیعت نرم، مهربان، خوشخُلق و دیگرپذیر به دنیا میآید. صفاتی چون خشم، غضب و شهوت در حد ضرورت و برای دفاع از خود و حفظ جان است و نیاز به مراقبت و کنترل دارند.
بنابراین انسان، خشن و جنگی و کینهای به دنیا نمیآید؛ بلکه خشونت و بیرحمی را از محیط خود کسب میکند و اگر زیادروی و افزونخواهی هواهای نفسانی خود را مهار نکند با گذشت زمان خشونت به فرهنگ و طبیعت ثانویه او تبدیل میگردد. چنانکه در افغانستان اینگونه شده است.
حال باید بررسی کنیم که علّتهای این پدیده شوم و مذموم در وجود انسان افغانستانی چه میباشد. به نظر این قلم خشونتورزی در افغانستان دو علّت اصلی دارد:
- فهم ناقص از آموزههای دینی
افراطیتی که امروز در افغانستان و برخی کشورهای دیگر به نام دین و اسلام سر برآورده هیچ نسبتی با اسلام ندارد؛ بلکه برخاسته از کجفهمیها، قدرتطلبیها، خودخواهیها و هواهای نفسانی است که به نام خدا و دین عرضه میشود.کسانیکه به نام اسلام خشونت میورزند معمولاً کمترین شناخت را از فرهنگ و آموزههای اسلامی دارند و آشنایی آنان از اسلام حداکثر به مسایل جزیی فقهی محدود است. لذا اسلام و کفر آنان اسلام و کفر فقهی و قشری میباشد و هیچ نسبتی با جوهر و گوهر دین ندارد.
در حالیکه خداوند انسان را در انتخاب دین آزاد گذاشته است(لا اکراه فیالدّین) خشونتگرایان دین را به زور به مردم تحمیل میکنند و کسی را که نپذیرد، به نام کافر گردن میزنند.
ملاها و مولویهای تندرو، با زور و حتّی گردن زدن و شکنجه، به نظر خودشان مردم را به راه راست هدایت میکنند؛ در حالیکه اینکارشان برخلاف دستور صریح خداوند است؛ خداوند به انسان اجازه داده که خود با اراده و آزادی مسیر هدایت و گمراهی را انتخاب کند و بهشت و جهنّم را آزادانه برگزیند، (انّا هدیناه السّبیل اِمّا شاکراً و اِمّا کفورا/ سوره انسان، آیه ۳).
این موضوع بررسی گسترده ای میطلبد و در این نوشته کوتاه نمیگنجد. خلاصه کلام این است که اسلام دین رحمت، رأفت، مهربانی، همپذیری و تعاون است؛ امّا سردمداران رسمی دین، این موضوعات را نمیبینند و فهمهای ابتدایی و خرافی و هواهای نفسانی خود را به نام دین با خشونت و جنگ به مردم تحمیل میکنند. - استبداد تاریخی
افغانستان از بدو تأسیس تاکنون رژیمهای استبدادی را تجربه کرده است. استبداد، نظام سیاسی است که با خشونت و زور، حاکمیت یک خانواده، یک قوم و یا جمع محدود را بر مردم تحمیل میکند. اِعمال فشار و زور بخشی از ماهیت استبداد است. مردمی که چند قرن تحت حاکمیت استبداد زندگی و دایماً چوب و چماق را بالای سر خود مشاهده کرده است، نسلهای متوالی خشن، کینهای، زورگو، ترسو، محافظهکار و … تربیت میشوند و زورگویی و سرکوب آزادیها آرام آرام تبدیل به فرهنگ و نهادینه میشود. تاریخ و تجربه افغانستان از آغاز تاکنون تجربه حاکمیتهای استبدادی است. خشونت همیشگی، طبیعت حکومتهای استبدادی است، نسلهای زیادی زیست استبدادی دارند و خشونت تبدیل به فرهنگ و طبیعت ثانویه آنان میگردد. در افغانستان این واقعیت تلخ رخ داده است.
بیتردید عوامل دیگری نیز در طبیعت خشن و جنگی مردم افغانستان مؤثّر میباشند؛ مانند پایین بودن سطح سواد و دانش، فقدان تعلیم و تربیت مؤثّر، فقدان فرهنگ ملّی، خشونت جغرافیای طبیعی و …
ما زمانی از فرهنگ جنگ و خشونت به فرهنگ صلح و مهربانی عبور میکنیم که به گوهر دین راه یابیم و قرائت انسانی از آن ارائه کنیم. اینکار با ایجاد نظام سیاسی دموکراسی مردمسالار ممکن و میسّر میشود.
سیّد اسحاق شجاعی
نظرات(۰ دیدگاه)