هزاره کشی هزاره ها / یک تلنگر جدی

  • انتشار: ۱۹ جدی ۱۳۹۵
  • سرویس: تیتر 2
  • شناسه مطلب: 16843

 

کوبیدن بر طبل هزارگی، مخدر مست کننده ای بود که بیش از دو دهه، جامعه شیعه افغانستان را به اغما برد؛ اما کشتار بی رحمانه معدن چیان شیعه هزاره در تاله و برفک بغلان به دست هم نژادهای افراطی غیر هم مذهبشان، به خوبی نشان داد که زمان نشئگی این مخدر مزخرف به پایان رسیده است.
حقیقت این است که بر خلاف مدعای قومگرایان شیعه مذهب، هیچ گاه در افغانستان، هزاره بودن جرم نبوده است. بلکه آنچه که جرم شمرده میشده، شیعه بودن است. اگر عبدالرحمان، جفایی بر مردم هزاره کرده، دلیلش نژاد این مردم نبوده، بلکه باورهای اعتقادی آنها بوده است. اگر در زابل و میدان وردک و سرپل و بغلان، هزاره ای در کنار سید و تاجیک شیعه سربریده می شود، دلیلش مذهب آنهاست نه قوم و نژادشان.
فرض کنید که در شاهراه هرات ـ کابل، یک گروه افراطی آدمکش، مسیر راه را بر موترهای عبوری بسته است. افرادی که برای بردن به مسلخ انتخاب میشوند، با چه معیاری گزینش میشوند؟ آیا قزلباش و سید در میان آنها نخواهد بود؟
خلیلی های ولسولی کجران در دایکندی، زمانی که می خواهند از قندهار به سمت ارزگان و دایکندی حرکت کنند، کوشش می کنند که در مناطق تحت سیطره گروههای تند رو و افراطی، شیعه بودن شان برملا نشود. چرا که اگر مذهب شان افشا شود، همان گونه که هزاره سر بریده می شود، اینها هم هرچند که نژادشان هزاره نیست و زبان پشتو را بهتر از هر پشتو زبان دیگر صحبت می کنند، باز هم سر بریده می شوند.
پس اصلی ترین مشکل ما در افغانستان شیعه بودن ماست نه هزاره بودن ما.
با این وصف، هرباری که اتفاقی برایمان افتاد، عده ای بر طبل هزارگی کوبیدند و داد زدند که در این سرزمین، هزاره بودن جرم است، حال آنکه جرم هزاره هم، شیعه بودن اوست.
طی قرن های متمادی، همه شیعیان افغانستان از هر قوم و نژادی که بودند، همگی هزاره بودند، چون همگی شیعه بودند، و اگر قرار بود که ستمی بر آنها برود، سید و تاجیک و قزلباش و بلوچ و پشتون شیعه همان اندازه در معرض خطر بودند که هزاره ها می توانستند دچار چالش شوند. اما مخدر زشت قوم گرایی، کمی بیش از دو دهه است که شیعه بودن را در میان مان کمرنگ کرده است.
نگارنده به خاطر دارد که در تابستان سال 1389، در ملاقاتی که در معیت یکی از همکاران آن دوره ام با حاج محمد محقق معاون دوم ریاست اجرایی داشتم، ایشان بر این نکته تاکید می کرد که وی و همفکرانش، مشخصا برای احقاق حقوق هزاره ها تلاش می کنند نه شیعه ها.
استدلال ایشان مبتنی بر این نکته بود که هزاره های غیر شیعه، بخش زیادی از جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند و در دنیای سیاست در کشوری همچون افغانستان، کثرت جمعیت است که می تواند قدرت خلق کند و با تکیه بر همین تئوری، جذب هزاره های غیر شیعه حتی اگر منجر به حذف سایر شیعیان غیر هزاره از بدنه جریان های سیاسی شود، باز هم مقرون به صرفه خواهد بود. اما حادثه بغلان نشان داد که این تئوری ایشان و همفکران ایشان غلط است و آنچه که می تواند تهدیدی برای یک هزاره شیعه باشد، مذهب اوست نه قومیت اش.
سوگمندانه امروز دیگر از آن شیعیان همدل و یکدست که سید و تاجیک و قزلباش اش هم خود را هزاره می دانستند خبری نیست، و دلیل این شکاف عمیق، تغییر یافتن فاکتور های فکری آنها در ساختن واحد های اجتماعی مشترک است.
در سالهای گذشته، آنچه که همه شیعیان افغانستان را تحت عنوان هزاره و زیر یک پرچم جمع میکرد، توجه به باورهای اعتقادی مشترک و اولویت دادن به این نقطه اشتراکی در پیوندهای اجتماعی و مناسبات سیاسی بود.
در سالیان نه چندان دور، سید و هزاره و قزلباش و تاجیک شیعه، خود را از یکدیگر جدا نمی دانستند و اگر احقاق حقی در بین بود، این حق به هرکدام که می رسید، گویی که همگی در آن سهیم اند، اما در روزگار ما، هرکسی باید بر طبل قومی خود بکوبد و دیگر از متعهد بودن به ارزشهای فکری و اعتقادی خبری نیست و شاید برای همین است که سهم هزاره ها در ساختار سیاسی حکومت، جدا از سهم سادات و قزلباشها و سایر شیعه های غیر هزاره محاسبه میشود.
تقابل با افراطی گری، هماره اصلی ترین معضل شیعیان افغانستان بوده است. این مساله، به معنی دشمنی شیعه و سنی در کشور نیست، بلکه میخواهم بگویم هر زمانی که یک جریان افراطی مذهبی در این سرزمین رشد کرده است، نقطه تمرکز خود را بر مذهب و باورهای فکری طرف مقابل گذاشته و در این بخش، تفاوتی میان عبدالرحمان خان و داعش امروز وجود ندارد. شیعیان و اهل سنت، قرنها با یکدیگر در این سرزمین برادروار و مسالمت آمیز زیسته اند و از این پس هم خواهند زیست، اما تاکید می کنم که هرگاه افراطی گری در جایی از این کشور بروز کرده، بر مذهب متمرکز شده است نه قومیت.
شهادت سیزده کارگر مظلوم و بی دفاع شیعه در بغلان، صرف نظر از پیام هایی که یک جریان افراطی میتواند از طریق آن به حکومت افغانستان منتقل کند، حاوی پیام جدیدی برای رهبران جامعه شیعه ـ هزاره افغانستان نیز هست.
فاصله گرفتن از مذهب و دین، یک تراژدی غمناک و تاثر آور است که سیاست مردان شیعه (اعم از هزاره و غیر هزاره) به شکلی فجیع به آن گرفتار شده اند. قرآن، معیار برادری را در باورهای مشترک می داند نه در نژاد و قوم قبیله.
جالب اینست که جنود شیطان در برادری خود بر اساس باورهای مشترک فکری و اعتقادی استوارند، اما کسانی که داعیه دار پیروی از باورهای اصیل دینی هستند، نژاد و قوم و قبیله را عامل اصلی برادری می دانند.
پیام حادثه تلخ تاله و برفک اینست که سرنوشت همه مان با باورهای مشترکمان پیوند دارد. فاجعه اخیر بغلان در مناطقی روی داده که ساکنان آن را هزاره های غیر شیعه نشکیل می دهند و با توجه به شرایط منطقه، بعید است که گروه دیگری خارج از ساکنان بومی آن، توانسته باشد مسافران مظلوم شیعه هزاره را تیرباران کرده باشند. لذا اولین گمانه ای که به ذهن می رسد این است که قاتلان این شهدا، از هزاره های بومی همان منطقه هستند که در دامن باورهای افراطی گرفتار شده و حتی هم نژادهای غیر هم مذهب خود را مهدورالدم می دانند.
ای رویداد تلخ گواهی بر این است که تهدیدهای امنیتی علیه هزاره ها، نه به دلیل هزاره بودن آنها که به دلیل شیعه بودن آنهاست و همین مطلب به تنهایی کافیست که بدانیم همه ما هرچقدر هم که بر سر یکدیگر بکوبیم، باز هم سرنوشت مشترک داریم.
به اعتقاد اینجانب، اگر قرار باشد که مرزی میان طرفین جنگ های آینده در افغانستان قائل شویم، باید محور آن را باورها و اندیشه های طرفین معادله بدانیم نه نژاد و قوم شان.
بدیهی است که در این قطب بندی، شیعه و حنفی معتدل در کنار هم و گروههای تکفیری افراطی بازو به بازوی هم، در مقابل یکدیگر قرار خواهند گرفت و اینجاست که طبل پوچ قومگرایی، حتی اگر بر آن کوبیده هم شود، باز هم صدایی نخواهد داشت.
ظهور داعش در افغانستان که همه افراد غیر وابسته به خود را از شیعه گرفته تا حنفی، غیر مسلمان میداند، هرچند که ممکن است هرازگاهی، قلب هایمان را به واسطه جنایت هایشان بفشارد، اما میتواند تلنگری هم برایمان باشد که بازگشت به آموزه های انسان ساز قرآن و محور قرار دادن باورهای عمیق دینی در تجمعات و عملکرد هایمان، تنها راه برون رفت از مشکلات است و بس.

آیا بهتر نیست همه ما
شیعه های هزاره باشیم؟؟!!

 

 

 

سید احمد موسوی مبلغ

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟