سخنی با حکمتیار
- انتشار: ۶ میزان ۱۳۹۹
- سرویس: دیدگاهسیاست
- شناسه مطلب: 95214
از ابتدای حضور در ایران، دارای پاسپورت بودیم و روند تمدید آن، موجب تسلط بنده به تمام قوانین مربوطه شده بود.
گرفتن تابعیت با آن قوانین سختش کاری تقریبا غیرممکن بود. البته من میتوانستم بگیرم و حتی پیشنهاد هم دادند که به دروغ!! گفتم پدرم مخالفت کرده که البته اگر هم مطرح میکردم همین گپ میشد. قبول آن چندان به دل نمینشست و حس ناخوشایندی به آدم دست میداد خصوصا حس زیر بار منّت رفتن.
مطمئناً و به یقین استاد دانش تابعیت آنجا را ندارد و نمیتوانست هم داشته باشد و مطمئنم ایشان هم زیر بار آن حس ناخوشایند نمیرفتند.
امّا جناب امیر صاحب حکمتیار که به طرز شاهانهای در آن کشور زندگی میکرد، حرفهایی به زبان آورد که نشاندهنده خُبث باطن ایشان است و بطرز عجیب و واضحی آن را میخواست نمایان کند.
جناب حکمتیار؛ کی در ویلای شمال تهران اقامت داشت؟ شما با بقیه مردم؟
موتر لوکس بِنز در اختیار کی بود؟ که با چشمان خودم دیدم وارد منطقهای شدی که حتی مقامات میزبان هم حق ورود با موتر را نداشتند. در میدان آستانه و در مراسم تشییع جنازه آن مرحوم.
در مهمانی حاجی در تهرانپارس وقتی با بغل دستیات صحبت میکردی ( که اتفاقا از اعضای خانواده خودم بود ) و اشراف کاملتان را به اصول و فروع مذهب تشیع، ادعا میکردید پس آن حرفهای نابجا در مورد ائمه اهلبیت علیهم السلام و مراجع عظام چه بود؟
شما سالها پیش از استبداد و حکومت ظالمانه و موروثی چند خانواده بر کشور انتقاد نکردید و قوم شریف پشتون را مُبرّی از آنان ندانستید؟
کسی همان مطالب را به زبان آورده؛ چرا به طور مسخرهای آن را به تمام برادران پشتون ما ربط میدهید؟
مشخص بود که عامدانه و نه جاهلانه؛ سعی بر ایجاد و نشر اختلافات داشتید و در برابر طفره رفتن خبرنگار از این موضوع اصرار به بیان آن داشته که: تو اجازه بده!….
و ناچار خبرنگار قبول کرد و با اکراه و بیمیلی گفت:… بگو…
که از لحاظ معنایی معادل ” بنال” بود! و شما نالیدید.
یاد یک طنز افتادم! به شخصی گفتند از تهِ دل ناله کن.
گفت: از تهِ تهِ دل؟! گفتند: بله، از تهِ تهِ دل.
و او … از خود ساطع کرد!!
دروغ از ناله بدتر است.
محمد عرفانی
نظرات(۰ دیدگاه)