ساحت ممنوعه سیاست
- انتشار: ۱۴ ثور ۱۳۹۹
- سرویس: دیدگاهسیاست
- شناسه مطلب: 85002
سیاستورزی در افغانستان با درد و رنجی فراوانی همراه بوده است. تاریخ کوتاه سیاسی این سرزمین، شاهد صحنههای تلخ و تراژدیکی است که فرزند بر پدر و برادر بر برادر رحم نکردهاند و هرجاییکه منافع سیاسی آنها ناسازگار بوده است، از گرفتن جان همدیگر ابایینورزیدند.
از همین جهت است که در ادبیات عامیانه، این ضربالمثل راه یافته است که – سیاست؛ نه پدر می شناسد، نه مادر! – این ضربالمثل که از متن واقعیتهای تاریخی افغانستان برگرفته شده است، نمایانگر سرشت تیره سیاست و فرجام تلخ سیاستورزی در افغانستان است.
اما چهره سیاست از آن جهت در افغانستان خونین است که امرسیاسی همواره از تابوها و از ساحتهای ممنوعه بوده است. چون امرسیاسی تابو بوده است، ورود به عرصۀ سیاسی نیز امر آسانی برای همگان نبوده است و اغلب کنش سیاسی با قیمت جان کنشگران، تمام شده است.
اما افغانستان تنها کشوری نیست که سیاستورزی امر دشوار در آن بوده است بلکه هر جامعهایکه اقتدارگرایی، شیوۀ مسلط برای سیاستورزی در آن بوده است، چهره سیاست آن جامعه نیز فاجعه آمیز شده است. اما اقتدارگرایی، در پسمنظر ذهنی انسان افغانی، گسترۀ به قدمت تاریخ افغانستان داشته است و رویکرد اقتدارگرا به قدرت سیاسی، ریشۀ فکری و روانی جنگهای افغانستان را تشکیل داده است.
تاریخ افغانستان، تاریخ جنگهای ناتمام است. به جز جنگ، پدیده جاندار دیگری در تاریخ افغانستان به نظر نمیرسد. الگوها همه جنگیاند. نمادهای افتخار از جنگ به ارث رسیده است و داشتهها نیز از جنگ حاصل شده اند. اینجا گویا همه چیز برای جنگ است و هرچیز هم از طریق جنگ بدست میآید. جنگ، سرشت و سرنوشت تاریخ افغانستان بوده است. اما جنگ، وقتی در افغانستان خونینتر شده است که اقتدارگرایی با روح قبیله گرایی همآغوش شده است. همدوشی نامیمون ایندو، حلقه فاجعه را در سیاست افغانی تکمیل کرده است. جنگهای مهارگسیختهای قومی و سقوط پیهم سلسلۀ نظامهایسیاسی، از پیامدهایی این همآغوشی است.
*
حادثه یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ اگر در نیم کره غربی، فاجعه انسانی آفرید، در افغانستان اما فرصتی را خلق کرد که افغانها بتوانند به مدد آن، چهره تاریک سیاست خودرا اصلاح کنند اما رهآورد این تلاشها، تنها نقاب نازکی بود که بر چهره تاریک سیاست افغانی افگنده شد و بیش از آنچه که تصور میشد، نازک و ناپایدار بود. این نقاب؛ نتوانست سرشت سیاست را در افغانستان دگرگون کند. سیاست همچنان در افغانستان تیره و خشونتزده باقیماند و در عمل به جولانگاه ایدههای فردی و شوونیزم قبیلهای مبدل شد. به همین دلیل، تنها افراد و حلقاتی توانستند در ساحت سیاست وارد شوند که خودی و قبیلهای بودند. گروههای غیرقبیلهای از ساحت سیاست رانده شدند و سیاست افغانی بازهم مسیر تاریک و ایدئولوژیک شدهای سابق أش را از سرگرفت.
از این جهت، سرشت سیاست امروز، تفاوت آشکار با ماهیت سیاست در گذشتهای موسوم به استبداد سلطنتی نکرده است.
اقتدارگرایی و ناسیونالیسم قومی، سرشت سیاست افغانی را شکل داده است و به همین دلیل، ساحت سیاست، فضای ممنوع شده برای کنش همگان بوده است و هرکنشگری اگر این خط سرخ را مد نظر نداشته است، تاوان خطای خودرا با قیمت جان پس داده است.
ورود به ساحت سیاست همیشه در افغانستان هزینه داشته است اما هزینۀ سیاستورزی، برای همه یکسان نبوده است. هزارهها بیش از هر گروه قومی دیگری، هزینه ورود به سیاست را سنگینتر پرداخت کرده اند. هزارهها در مجادله برسر سیاست با عبدالرحمن، تنها سرکوب نشدند بلکه هویت و سرزمین خودرا نیز از کف دادند. پیامد این جنگ برای جامعه هزاره یک فاجعهای تمام عیار بود و به فروپاشی کامل ساختار اجتماعی هزارهها منجر شد. کوچ دادنهای اجباری، قتل عام و اسارتهای دسته جمعی از پیامدهای این جنگ برای هزارهها بود. بعد از این جنگ، انسان هزاره، هم از خود میگریخت هم از سیاست! آنهاییکه از اسارت و از مسلخهای کشتار جان سالم بدر برده بودند، به گوشههایی انزوای خود خزیدند و برای همیشه با سیاست خدا حافظی کردند تا در گمنامی مطلق چند روزی بتوانند نفس بکشند.
سالهای زیاد گذشت تا انسان هزاره، دوباره خودش را بازیافت و به موازات تغییر در فضای سیاست عمومی، آرام آرام به سوی جامعه بازگشت. نخستین گامهای بازگشت را هزارهها با مذهب آغاز کردند و با تأسیس مساجد و مدارس مذهبی، بخشی از هویت سرکوب شدۀ خودرا بازسازی کردند اما نخبگان مذهبی، همچنان از سیاست میگریختند و اگر رابطه نازکی با سیاستمداران برقرار میکردند از آن جهت بود که بتوانند بدون هیچ مزاحمتی، مناسک مذهبی خود را انجام دهند.
*
انقلاب کمونیستی هفتم ثور، پوستۀ ساختار سنتی سیاست را درهم شکست و افغانستان در اثر این انقلاب، در دور تند از تلاطمهای سیاسی قرارگرفت. هزارهها که تا ایندم از سیاست میگریختند، همراه با موج پیامدهای این انقلاب، در عمق تحولات سیاسی پرتاب شدند و چون تجربهای از سیاست نداشتند، در دور باطلی از جنگهای داخلی گرفتار ماندند. تردید نیست که در جنگهای داخلی این دوره، خسارتهای بزرگی به جامعه هزاره تحمیل شده است اما درکنار این خسارتها، جنگهای داخلی، تجربه سیاستورزی را نیز به هزارهها آموخت. شکلگیری حزب وحدت اسلامی، محصول همین تجربهها و آزمون و خطایی بود که چهارده سال هزارهها از میان کورههای گرم جنک و سیاست افغانستان، آموختند.
*
تأسیس حزب وحدت، گام بلند هزارهها برای بازگشت به خویشتن و آشتی با جامعه و سیاست بود. تشکیل حزب وحدت، چه از روی بلوغ سیاسی هزارهها برای ایجاد محوریت واحد سیاسی باشد یا از سر ناگزیریهای روزگار برای ماندن در میدان مبارزه بقا، هرچه باشد اما نتیجۀ که بار آورده است، شکوهمند و درخشان است. هزارهها بعد از تشکیل حزب وحدت توانستند، خواستههای اساسی خود را برای اولینبار منقح و تئوریزه سازند و برای رسیدن به آن راهبرد روشنی در پیش بگیرند. رهبران سیاسی هزاره، حالا میدانستند چه میخواهند؟ و چگونه باید برای بدست آوردن آن مبارزه کننده. راهبرد مبارزه هزارهها اینبار همان چیزی را هدف گرفته بود که برای یک قرن از آنها دریغ شده بود و آن ورود به ساحت ممنوع شدۀ سیاست بود.
مزاری، به عنوان تئوری پرداز و کارگردان مقاومت غرب کابل، بر خواستهاییتاریخی انگشت گذاشت، که اکنون دلیل اصلی جنگ علیه هزارهها بود. ختم انحصارگرایی و توزیع برابر قدرت سیاسی همراه با حقوق و احترام متقابل شهروندی، خواستههای اساسی مزاری بود. اگر مزاری، دعوایی قدرت سیاسی نمیداشت، مأموریت سیاسی را دو دسته برایش پیشکش میکردند. خواست مزاری، حضور در ساختار بستۀ قدرت بود. این چیزی بود که مزاری در پی مطالبه آن، جان شیرین خودشأش را گذاشت. سخن مزاری، مطالبه وزارت نبود. وزارت از لوازم منطقی خواستهای مزاری بود.
*
استاد سرور دانش که همرزم مزاری، در سالهای طولانی مبارزه بوده است، باید بداند خواست مزاری، آن چیزینیست که او و مشاورانأش این روزها انجام میدهند. نوشتن لوایح قانونی برمبنای ترجیحات ایدئولوژیک ذهنی رئیس جمهور یا انتشار منظم و انبوه فصلنامه و ماهنامه، کار سیاسی نیست. هیچ کسی در آیندهها دانش را بخاطر انتشار منظم این نشریات قضاوت نمیکند اما به دلیل سستی و فقدان جسارت سیاسی برای مجادله برسر حضور در ساختار تصمیمگیری قدرت، همیشه مورد قضاوت آیندگان خواهد بود.
دردهای تاریخی هزارهها دردی نیست که با تشریفات معاونت و مشاورت و یا انتشار انبوه مقالات غیر سیاسی، حل شود. حضور در ساختار تصمیمگیری قدرت و اراده چالش برسر دستیافتن به آن، تنها نسخۀ نجابت بخش هزارهها در مبارزه سیاسی امروز است. اگر افغانستان خانه مشترک همه افغانهاست، ساحت سیاست نیز باید در اختیار همه باشد.
سیاستورزی امر موروثی نیست که گروهی همیشه حق داشته باشند سیاستورز شوند و دیگران همیشه از آنها اطاعت کنند.
ساختار بستۀ سیاست باید بشکند؛ این روح مبارزه مزاری و خواست اساسی امروز ماست اما ساختار بدیل، سیستم صدارت اجرائی نیست. دوستان ما که در تیم ثبات فعالیت بیشتر دارند باید بدانند، سیستم تلفیقی ریاستی – صدارتی، چارچوپ جامع حقوقی برای توزیع قدرت در افغانستان نیست و این سیستم نمیتواند به هدف حضور همه اقوام در ساختار بستۀ قدرت، کمک کند.
افغانستان از بافتهای اجتماعی ناهمگون تشکیل شده است و تا رسیدن به هویت ملی شهروند محور، سیستم قدرت سیاسی به گونۀ باید تنظیم گردد که به نیازها و خواستههای همه گروههای اجتماعی، پاسخ معقول و قانونمند بدهد، تا بعد از آن معاون رئیس جمهور مجبور نباشد برای انتخاب مسؤل دفتر خود از رئیس جمهور کسب تکلیف کند و مشاورانأش با خوشحالی تمام مسؤلیت جدید را به همدیگر تبریک بگویند!
امیر خطیبی
نظرات(۰ دیدگاه)