رهبران سیاسی؛ بیدار در جنگ، خفته در صلح

  • انتشار: ۲۶ سنبله ۱۳۹۹
  • سرویس: دیدگاهسیاست
  • شناسه مطلب: 94739
افغانستان

این روزها مذاکرات صلح حکومت با گروه طالبان در قطر دغدغه مردم و سخن روز است. مهم‌ترین پرسشی که ذهن همگان را به خود مشغول کرده این است که آیا این مذاکرات صلح و امنیت برای افغانستان به ارمغان خواهد آورد یا نه؟

سخنان زیادی گفته می‌شود که می‌توان آن‌ها را در دو دیدگاه جمع کرد. برخی این مذاکرات را بازی دیگری می‌بینند که نتیجه‌ای نخواهد داشت. تعداد بیشتری از مردم با خوش‌بینی آن را دنبال می‌کنند و صلح را در دسترس می‌یابند.
چندی پیش که موضوع مذاکره و مصالحه حکومت با طالبان تازه در رسانه¬ها و مجامع سیاسی مطرح شده بود، این قلم نگاشت که به این مذاکره و صلح نمی¬توان چندان امیدوار بود؛ زیرا افغانستان به لحاظ فرهنگی و اجتماعی از زندگی قبیله¬ای به زندگی مدرن عبور نکرده است. و گفتم که در زندگی قبیله¬ای جنگ اصل پایدار و دایمی است و صلح در این فرهنگ پدیده مجهول و مطرود است. می¬خواهیم پهلوهای دیگری این موضوع را بررسی کنیم.

جنگ محصول ظرفیت تنگ و انعطاف¬نا¬پذیری آدم¬هاست؛ وقتی استدلال و تعقّل به بن‌بست رسید، دست از آستین جنگ بیرون می‌آید؛ امّا صلح محصول انعطاف¬پذیری و دورنگری و نتیجه خردورزی آدم‌هاست. جنگ نتیجه بی¬¬منطقی و کوتاه¬فکری ونارسایی اندیشه¬های سیاسی؛ امّا صلح برخاسته از پختگی و اعتمادبه‌نفس رهبران سیاسی می¬باشد.

رهبران سیاسی در افغانستان عموماً و گروه طالبان به خصوص از کلان¬نگری، انعطاف و ظرفیت پذیرش دیگران برخوردار نیستند. منافع شخصی، گروهی، قومی و سمتی برای آن‌ها اهمیت درجه اوّل دارد. شما با نگاه به هیأت مذاکره کننده طالبان این تنگ¬نظری و انعطاف¬ناپذیری و تعصّب و قیدوبندهای سنتی را می‌بینید. انگار محصول کارخانه پلاستیک سازی است؛ مجموعه‌ای یک دست، با‌ یک‌نوع ریش، لنگی، پیراهن و تنبان و بسیار جدّی. در میان هیأت این گروه جوانی نمی¬بینید، زنی وجود ندارد، فارسی زبان و از اقوام غیرپشتون دیده نمی¬شوند. خود آن‌ها نیز تمایلی به سخن گفتن به فارسی از خود نشان نمی‌دهند. ترکیب و شمایل هیأت به آسانی دیدگاه¬های سیاسی و فرهنگی یک¬جانبه¬گرا و تنگ¬نظرانه را نشان می‌دهد. چنان¬که جایگاه زنان، جوانان و اقوام غیر پشتون را در سیاست‌ها و حکومت مورد نظر طالبان آشکار می¬کند و این دقیقاً مطابق است با سیاست¬های که این گروه در طی پنج سال حکومت خود بر افغانستان اِعمال کرده بودند.

هیأت حکومت نیز از این بیماری رنج می‌برد. مثلاً تقسیم هیأت نه براساس لیاقت¬ها و صداقت¬ها که براساس اقوام و نفوذ گروه¬های سیاسی صورت گرفته است. حضور زنان و جوانان در هیأت حکومت نقطه مثبت است؛ اما زنان و جوانانی که براساس سهم¬بندی اقوام و احزاب در هیأت راه یافته اند و نه براساس لیاقت¬ها و صداقت¬ها و تخصص‌های خود.

برخی از رهبران سیاسی، فرزندان خود را در هیأت صلح روانه قطر کرده اند تا با رهبران کارکشته، سرسخت و با تجربه طالبان مذاکره کنند. این‌کار بدین‌ معناست که این رهبران به صلح باور ندارند، آن را جدّی نمی¬گیرند. می‌خواهند فرزندان¬شان تمرین سیاست کنند و بر سر یتیم¬بچه کل¬گری یاد بگیرند.

چنان‌که این‌کار را در انتخابات پارلمانی گذشته نیز انجام دادند؛ فرزندان خام و بی‌تجربه خود را وارد میدان رقابت انتخابات کردند؛ تا سیاست بیاموزند و فردا به جای پدران خود حزب و گروه و در نهایت مردم را رهبری کنند.

رهبران قبیله، رهبران جنگ

در این‌که رهبران قبیله‌ای کنونی اعم از طالبان و غیرشان مردان جنگ هستند و نه صلح دلایل زیادی می¬توان ارائه کرد که من به دو مورد بسنده می¬کنم:

۱- در این چهل سال صدها جنگ به ابتکار و پیش‌گامی این رهبران به راه افتاده است. صدها جنگ را رهبران طالبان و رهبران جهادی رهبری کرده‌اند و هزاران انسان بی¬گناه را به بهانه‌های واهی و ناچیز به دام مرگ کشانده‌اند؛ امّا چند مورد صلح به ابتکار و پیش‌گامی آنان به راه افتاده است؟ اگر تاریخ چهل ساله جنگ و کشتار را بررسی کنید، مورد مهمّی نمی‌توانید بیابید که آن¬ها دست به ابتکار صلح زده باشند و با نشان دادن انعطاف از خود، مذاکره‌ای را به نتیجه رسانده باشند. شاید در مواردی گروه¬های متخاصم در میان خود مذاکره کرده باشند؛ امّا مذاکرات آن‌ها چون با همان ذهنیت جنگی و تمامیت طلبی بوده به نتیجه نرسیده است.

بلکه در این چهل سال مهم‌ترین مذاکرات صلح به ابتکار قدرت‌های بیرونی یا کشورهای همسایه به راه افتاده و در مواردی به رهبران سیاسی کشور تحمیل شده است. مثلاً پس از بیرون رفتن نیروهای شوروی از کشور، سازمان ملل متحد طرح صلحی را به میان آورد و بنین سوان نماینده آن سازمان مدّتی در رفت‌وآمد بین افغانستان و پاکستان بود تا بین دولت نجیب الله و گروه‌های مجاهدین مذاکره و صلح راه اندازد؛ امّا به علّت مخالفت این گروه‌ها موفق نشد و طرح صلح سازمان ملل ناکام گردید. گروه‌های مختلف به زور وارد کابل شدند و شد آن‌چه که نباید می‌شد. اردوی ملّی نابود شد و شهر کابل و دیگر شهرهای کشور به ویرانه‌ای تبدیل شدند و از خاکستر آن گروه طالبان ظهور کرد.

مذاکرات و سازش بن نیز به ابتکار قدرت¬های بزرگ راه افتاد و گروه¬های جهادی حاکم مجبور به آن تن دادند و قدرت را در میان خود تقسیم کردند.

مذاکرات جاری در قطر نه ابتکار طالبان است و نه ابتکار حکومت؛ این طرح صلح و مذاکره نیز به پیش‌گامی قدرت‌های بزرگ به خصوص ایالات متحده امریکا به راه افتاده است. همان قدرت‌های بزرگ نمایندگان حکومت و گروه طالبان را دور یک‌ میز جمع کرده‌اند.

۲- دلیل دوم بر این‌که رهبران سیاسی افغانستان با صلح میانه‌ای ندارند این است که اگر صلحی هم با تلاش‌های خارجی‌ها اتفاق افتاده دوام نیاورده است و به زودی از سوی این رهبران به چالش کشیده شده است. آن‌ها از دستاوردهای صلح هیچ‌گاه محافظت نکرده‌اند؛ بلکه هر زمان که توانسته‌اند و فشار خارجی‌ها از سرشان برداشته شده توافقات صلح را به هم زده‌ و آتش جنگ دیگری را روشن کرده‌اند. نمونه‌های زیادی در تاریخ جنگ‌های چهل ساله می‌توان آورد که به خاطر اختصار می‌گذریم.

بنابر این‌ اگر مذاکره و انتخاب صلح به دست رهبران سیاسی کشور باشد، این مذاکرات به نتیجه‌ای نخواهد رسید و صلحی با خود نخواهد آورد. همین حالا هردو طرف در حال مذاکره به نقشه‌های جنگی می‌اندیشند و به این‌که چگونه می‌توانند قدرت را به زور از چنگ طرف مقابل در بیاورند. اگر غیر از این است چرا آتش‌بس را نمی‌پذیرند؛ بلکه با آغاز مذاکرات قطر، طالبان بر شدّت جنگ‌ها افزوده‌ است.

پس داشتن امید صلح و امنیت از این رهبران سادگی است. تنها روزنه امیدی که باقی می‌ماند فشار قدرت‌های جهانی و کشورهای منطقه است که آن‌هم بستگی به منافع خود آن‌ها دارد؛ آن‌ها اگر منافع خود را در صلح و امنیت افغانستان ببینند، صلح را بر رهبران سیاسی کشور تحمیل خواهند کرد؛ چنان‌که مذاکره را تحمیل کرده‌اند. و این بحث دیگری می‌طلبد.

(سیّد اسحاق شجاعی)

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟