داستان کوه طور و برافراشته شدن آن بالای سر بنی اسرائیل

  • انتشار: ۶ دلو ۱۳۹۸
  • سرویس: اطلس پلاس
  • شناسه مطلب: 75669

کوه طور همان کوهی است که حضرت موسی(ع) در آن به مناجات با خدا می‌پرداخت. این کلمه ده بار در قرآن به کار رفته است و داستان کوه طور به صراحت در قران یاد شده است.

هر پیامبری که از جانب خداوند به رسالت می‌رسید برای اثبات خود و دعوی رسالتش باید نشانه‌ای می‌آورد تا گفتارش را ثابت کند. که این دلیل را در قرآن “آیت” می‌گویند. در قرآن به آیات و معجزات بعضی از پیامبران اشاره شده است.

یکی از پیامبران قوم بنی اسرائیل که دارای معجزات زیادی بوده است حضرت موسی(ع) می‌باشد. ایشان فقط معجزه اش ید بیضا و عصا و شکافته شدن دریا نبود، بلکه دارای معجزات دیگری نیز بودند.

داستان کوه طور، یعنی به پرواز در آمدن کوه برای ترساندن بنی اسرائیل و مانند ابری بالای سر آنان قرار گرفتن و معلق ماندن نیز از دیگر معجزات آن حضرت بود. که در سوره‌های بقره، نساء و اعراف به آن اشاره شده است.

تا آن زمان حضرت موسی(ع) از آیین حضرت ابراهیم پیروی می‌کرد و همان آیین را نیز تبلیغ می کرد. قوم آن حضرت منتظر برنامه های جدید و کتاب آسمانی جدید حضرت موسی بودند تا به آن عمل کنند.

حضرت به آنها فرمود، من به مدت سی روز از میان شما غایب می‌شوم و به کوه طور می‌روم تا احکام و شریعت برای‌تان بیاورم. در غیاب خود برادرم هارون را در میان شما می‌گذارم.

داستان کوه طور

داستان کوه طور

زمانی که حضرت موسی علیه السلام با الواح تورات از کوه طور بازگشت به قوم بنی اسرائیل اعلام داشت که لوح‌هایی برای شما آورده ام که شامل تورات و حرام و حلال الهی می‌باشد و شما باید بدان عمل کنید.

قوم موسی از اینکه کار بر آنها سخت شده و باید تکالیفی را به طور واجب انجام دهند حرف حضرت را بی اهمیت جلوه دادند و گفتند کیست که سخنان تو را باور کند؟

خداوند متعال فرشتگانی را موظف کرد تا کوه طور را بر آسمان و بالای سر بنی اسرائیل بر افراشت. حضرت موسی علیه السلام فرمود: اگر آنچه که برای شما آورده ام را بپذیرید و بدان عمل کنید دعا می‌کنم و عذاب خداوند از شما برداشته خواهد شد. اگر نپذیرید و از فرمان خدا سرپیچی کنید کوه بر سر شما فرود خواهد آمد.

قوم بنی اسرائیل سخنان موسی را پذیرفتند و در حالی که با گوشه چشم به کوه نگاه می‌کردند خداوند را سجده کردند. منشأ اینکه یهودیان که بر یکی از دو سمت صورت خود سجده می کنند نیز همین است.

در خصوص داستان کوه طور مفسران تفاسیر مختلفی دارند. برخی از آنها بر این عقیده هستند که این اتفاق به وسیله جبرئیل طوری انجام شد که کوه طور از جای خود کنده شود و بر سر بنی اسرائیل سایه افکند.

در روایتی از ابن عباس نقل است که: خداوند به جبرئیل فرمود تا تکه ای از کوه طور را به اندازه لشکر بنی اسرائیل که به شعاع یک فرسخ بودند بر کند و به فاصله قامت یک انسان بلند کند تا آنها سخنان موسی را بپذیرند و بدان عمل کنند.

عده ای دیگر از مفسران آیه را بدین گونه تفسیر کرده اند که زلزله ای پدید آمد و قسمت هایی از کوه مانند ابری بر سر قوم بنی اسرائیل قرار گرفت، به گونه ای که آنها فکر می‌کردند هر آن ممکن است بر سرشان فرود آید.

نظرات متعدد در مورد داستان کوه طور نقل شده است. صاحب المنار، نظر فوق را صحیح نمی‌داد و می‌گوید آیه شریفه بر خلاف صراحتش تفسیر شده است. سخنی از زلزله در آیه مربوطه وجود ندارد و این یک برداشت شخصی است.

در تفسیر نمونه نیز بیان شده است که احتمال کنده شدن قطعه بزرگی از کوه در یک لحظه زودگذر و قرار گرفتن آن بالای سر بنی اسرائیل و وادار کردن آنها به پذیرش موسی و شریعتش قوی تر است.

احتمالی که تفسیر نمونه در مورد داستان کوه طور می‌دهد نیز خالی از مناقشه نیست. زیرا با تعدادی از روایات سازگار نیست. مثلا، امام جواد(ع) در روایتی می‌فرمایند که زمانی که کوه طور بر بالای سر بنی اسرائیل قرار داشت، آنها عذاب‌های متعددی را متحمل شدند.

بر اساس این روایت، کوه طور باید برای مدتی پایدار بر سر آنان قرار گرفته باشد نه لحظه ای زودگذر، در غیر این صورت عذاب‌های متعدد بر آنها رقم نمی‌خورد.

داستان کوه طور به روایت ابی بصیر

مولانا ابوجعفر محمد بن علی(ع) در حرم نشسته بودند و حلقه ای از دوستان دور ایشان قرار داشتند. در این لحظه طاووس یمانی با دسته ای از یارانش بر حضرت وارد شد و عرض کرد سوالاتی دارم. حضرت فرمود اجازه داری سوالت را بپرسی.

او یکی پس از دیگری سوال‌هایی را مطرح می کرد و جواب خود را می گرفت. از میان سوالاتی که از حضرت پرسید یکی این بود که مرا از طائری باخبر بساز که بالا رفت و نه قبل و نه بعد از آن چنین طائری بالا نرفت و در قرآن هم چنین نیامده است.

حضرت داستان کوه طور را نقل کرد و فرمود، کوه طور سینا بود که خداوند آن را بر فراز بنی اسرائیل نگاه داشت. و آن کوه نیز بر سر ایشان سایه افکند و بنی اسرائیل در آن زمان عذاب‌های گوناگونی دیدند تا سرانجام تورات را پذیرفتند.

آیا پذیرش ایمان با تحمیل صحیح است؟

داستان کوه طور و بر افراشته شدن آن بر فراز قوم بنی اسرائیل بر اساس آیات، در حد علامت عذاب برای بیعت گرفتن بر اطاعت در مقام عمل بعد از ایمان آوردن آنها بود نه وادار کردن آنها به اصل ایمان.

یعنی آنها کسانی بودند که نه فقط میثاق بستند بلکه با زبان عقل و وحی نیز پیمان بستند تا مطیع خداوند متعال باشند. و با آن همه
آیات و نشانه ها که در خصوص صدق رسالت حضرت موسی و شریعت او مشاهده کردند به محض اینکه از دشواری‌های مکتوب آگاه شدند بر مخالفت بنا نهادند. پروردگار سبحان با مجسم کردن نشانه عذاب از آنها میثاق عمل به این احکام را می‌گیرد.

علاوه بر این اگر حتی این نشانه های عذاب برای اصل ایمان آنها باشد لازمه اش اکره در ایمان‌ نیست. به دلیل اینکه آنها بعد از دیدن نشانه های عذاب و همچنین وعده عذاب باز هم مختار بودند که کفر بورزند و دچار عذاب شوند.

کم نبوده‌اند در تاریخ کسانی که عناد کرده اند و لجاجت ورزیده‌اند. اما آنها با استفاده از اختیار خود توبه کردند و به اطاعت از خداوند متعال روی آوردند.