داستان های کوتاه

  • انتشار: ۲۸ اسد ۱۳۹۹
  • سرویس: اطلس پلاس
  • شناسه مطلب: 92720

در یکصد سال اخیر و در کنار جریان پرسرعت تحولات اجتماعی، علمی و اقتصادی، ادبیات نیز دستخوش تغییرات بسیاری شده‌است.

یکی از این تغییرات پدید آمدن داستان‌های کوتاه در جهان ادبیات و استقبال گسترده مردم از آن می‌باشد. اگر نخواهیم موضوع را خیلی پیچیده کنیم، داستان کوتاه به داستانی گفته می‌شود که کوتاه باشد. اما کوتاه یعنی چقدر؟

اندازه داستان کوتاه در هر کشوری بسته به فضای ادبی آن متغیر است، اما معمولاً از ۱۰۰۰ واژه شروع می‌شود تا ۱۰٫۰۰۰ واژه. البته تعریف داستان کوتاه به این سادگی‌ها هم نیست.

کوتاه ترین داستان های جهان
کوتاه ترین داستان های جهان

«ادگار آلن پو» نویسنده شهیر آمریکایی که به عقیده بسیاری همراه با «نیکلای گوگول» بنیان‌گذار داستان کوتاه در جهان نامیده می‌شود، می‌گوید: «داستان کوتاه قطعه‌ای تخیلی است که حادثه واحدی را، خواه مادی باشد و خواه معنوی، مورد بحث قرار دهد.

این قطعه تخیلی بدیع باید بدرخشد، خواننده را به هیجان بیاورد، یا در او اثر گذارد باید از نقطه ظهور تا پایان داستان در خط صاف و همواری حرکت کند… همه جزئیات آن باید پیرامون یک موضوع باشد و یک اثر را القا کند، یک اثر واحد را.»

از جمله کوتاه‌ترین داستان‌های مطرح جهان می‌توان به داستان‌های «پیرمرد و دریا» اثر ارنست همینگوی، «بیگانه» اثر آلبر کامو، «مزرعه حیوانات» اثر جرج اورول و «در جبهه غرب خبری نیست» اثر اریک ماریا ریمارکو اشاره کرد که در ادامه این مقاله قصد داریم آن‌ها را به شما خواننده گرامی معرفی کنیم.

پیرمرد و دریا

کتاب «پیرمرد و دریا» (The Old Man and the Sea) داستان نسبتاً کوتاهی است از ارنست همینگوی (Ernest Hemingway)، داستان‌نویس معروف آمریکایی. این داستان در سال ۱۹۵۱ در هنگامی که همینگوی در کوبا زندگی می‌کرد نوشته و در سال ۱۹۵۲ در ۱۲۷ صفحه منتشر شد.

به عقیده بسیاری «پیرمرد و دریا» مهم‌ترین اثر در کارنامه ادبی همینگوی محسوب می‌شود که از زندگی اش در کوبا الهام گرفته شده‌است. پیرمرد و دریا روایتگر تلاش بسیار یک ماهیگیر پیر است که در دریاهای دوردست برای شکار یک ماهی بسیار بزرگ با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می‌کند و تسلیم نمی‌شود.

کوتاه ترین داستان های جهان
کوتاه ترن داستان های جهان

این داستان پس از انتشار میلیون‌ها نسخه فروش رفت و جایزه‌های پولیتزر و نوبل ادبیات را برای نویسنده اش به ارمغان آورد. پیرمرد و دریا به نمادی برای استقامت، امید داشتن و تسلیم نشدن انسان تبدیل شده‌است.

با خود گفت نومیدی احمقانه است. از این گذشته، به عقیده من گناه هم هست. فکر گناه را نکن. حالا بدون گناه هم به‌اندازه کافی دردسر داری.

(پیرمرد و دریا – ترجمه نجف دریابندری – صفحه ۱۹۶)

بیگانه

داستان بیگانه (The Stranger) نوشته آلبر کامو (Albert Camus) نویسنده مشهور الجزایری‌الاصل فرانسوی در سال ۱۹۴۲ و در ۱۵۹ صفحه منتشر شد. بیگانه داستان مردی بی‌تفاوت به نام مرسو است که با نگاهی متفاوت به رویدادهای پیرامونی اش نگاه می‌کند. او مرتکب قتلی می‌شود و در سلول خود منتظر اعدام است.

در قسمت اول داستان مرسو در مراسم تدفین مادر خود شرکت می‌کند اما هیچ ناراحتی در وی دیده نمی‌شود. در حقیقت وی با بی‌تفاوتی با مرگ مادر خود برخورد می‌نماید. داستان با به تصویر کشیدن روزهای بعد از زاویه دید مرسو ادامه می‌یابد.

او در قامت انسانی که هیچ اراده ای برای پیشرفت در زندگی ندارد ترسیم می‌شود. مرسو هیچگونه روابط احساسی میان خود و دیگران برقرار نمی‌کند و با بی‌تفاوتی زندگی را سپری می‌نماید. وی از این که روزها به صورت یکنواخت و تکراری می‌گذرند خشنود است.

کوتاه ترین داستان های جهان
کوتاه ترین داستان های جهان

مرسوی درپی اتفاقاتی مرتکب قتل می‌شود و قسمت دوم کتاب محاکمهٔ می‌گردد. او برای نخستین بار با آثار بی اعتنایی و بی‌تفاوتی خود نسبت به دیگران روبرو می‌گردد و با پذیرش اتهاماتش محکوم به اعدام می‌شود.

امروز مامان مُرد. شاید هم دیروز. نمی‌دانم. تلگرامی از خانهٔ سالمندان به دستم رسید: «مادر درگذشت. مراسم تدفین فردا. با احترام.» این چیزی را نمی‌رساند. شاید هم دیروز بوده‌است.

(بیگانه – ترجمه خشایار  دیهیمی – صفحه ۵)

مزرعه حیوانات

مزرعه حیوانات (Animal Farm) که در ایران به قلعه حیوانات نیز مشهور شده داستانی است از جرج اورول (George Orwell) نویسنده شهیر انگلیسی که در سال ۱۹۴۵ در ۱۱۲ صفحه منتشر شد.

مزرعه حیوانات دربارهٔ حیوانات مزرعه شخصی به نام جونز است که اغلب مست است و به‌طور شایسته‌ای به وضعیت مزرعه و حیوانات خود نمی‌رسد.

در میان حیوانات مزرعه آقای جونز، خوک پیری به نام میجر زندگی می‌کند که حیوان آبرومند و محترمی است. میجر که بسیار پیر شده و روزهای آخر عمر خود را سپری می‌نماید تصمیم می‌گیرد تا تمامی دانش و معرفتی که طی سال‌ها بدست آورده را در به سایر حیوانات منتقل کند. وی در یک سخنرانی پرشور و هیجان دربارهٔ آینده درخشان حیوانات، آزادی و همچنین انقلاب آن‌ها علیه موجودات دوپا صحبت می‌کند و دیگر حیوانات مزرعه را بیدار می‌کند.

کوتاه ترین داستان های جهان
کوتاه ترین داستان های جهان

انسان تنها موجودی‌ست که مصرف می‌کند بی آن‌که تولید کند. انسان شیر نمی‌دهد، تخم نمی‌گذارد، قدرت کشیدن گاوآهن را ندارد، سرعتش آن‌قدر نیست که بتواند خرگوش بگیرد. با وجود این، انسان اشرف مخلوقات است. اوست که حیوانات را به کار وامی‌دارد، اوست که در ازای این کار فقط قوت ناچیزی به آن‌ها می‌دهد تا از گرسنگی نمیرند و مابقی را هم خودش تصاحب می‌کند. ما هستیم که زمین را شخم می‌زنیم و پِهِنِ ماست که زمین را حاصلخیز می‌کند. با وجود این، هیچ کداممان آه در بساط نداریم.

(مزرعه‌ی حیوانات – ترجمه احمد کسایی پور  – صفحه ۲۰)

 در جبهه غرب خبری نیست

در جبهه غرب خبری نیست (All Quiet on the Western Front) داستان زیبایی است از اریش ماریا رمارک (Erich Maria Remarque) نویسنده اهل کشور آلمان که در سال ۱۹۲۹ در ۲۰۰ صفحه انتشار یافت. در جبهه غرب خبری نیست یکی از برجسته‌ترین آثار ادبی ضدجنگ جهان است.

«پل برمر» دانش‌آموزی است که هنوز به سن ۱۸ سالگی نرسیده اما با شروع جنگ جهانی اول درگیر آن می‌شود. یکی از معلمان وی، پل و هم‌کلاسی‌های او را ترغیب می‌نماید تا به صورت داوطلب به جبهه جنگ بروند.

اغلب دانش آموزان تحت تأثیر قرار می‌گیرند و برای دفاع از آلمان و به پادگان می‌روند تا آموزش نظامی ببینند. پل در جریان داستان از روزهای دشوار آموزش در پادگان نظامی و لحظات طاقت فرسای جنگ می‌گوید. تمامی دوستان وی کشته می‌شوند و او دیگر دوستی ندارد.

رفیق من نمی‌خواستم تو را بکشم… حالا برای نخستین بار می‌بینم که تو هم آدمی هستی مثل خود من. من همه اش به فکر نارنجک‌هایت، به فکر سر نیزه ات، و به فکر تفنگت بودم؛ ولی حالا زنت جلو چشمم است و خودت و شباهت بین من و تو. مرا ببخش رفیق. ما همیشه وقتی به حقایق پی می‌بریم که خیلی دیر شده. چرا هیچ وقت به ما نگفتند که شما هم بدبختهایی هستید مثل خود ما. مادرهای شما هم مثل مادرهای ما نگران و چشم به راهند و وحشت از مرگ برای همه یکسان است و مرگ و درد و جان کندن یکسان. مرا ببخش رفیق. آخر چطور تو می‌توانی دشمن باشی؟ اگر این تفنگ و این لباس را به دور می‌انداختیم آن وقت تو هم مثل کات و آلبرت برادر من بودی. بیا بیست سال از زندگی من را بگیر و از جایت بلند شو.

در جبهه غرب خبری نیست – صفحه ۲۴۵