داستان حضرت سلیمان و بلقیس (ملکه سبا)

  • انتشار: ۲۴ جدی ۱۳۹۸
  • سرویس: اطلس پلاس
  • شناسه مطلب: 74051

حضرت سلیمان علیه السلام یکی از پیامبران بزرگ الهی است که داستان زندگی جالب و پر رمز و رازی دارد. قدرت ویژه ای که خداوند به او داده بود، فهمیدن زبان حیوانات و بسیاری از امور جذاب دیگر، از واقعیت های زندگی این پیامبر عظیم الشان الهی است. اما در این مطلب به یکی از داستان های جالب زندگی جالب زندگی حضرت سلیمان علیه السلام می پردازیم؛ این شما و این هم داستان حضرت سلیمان و بلقیس!

این را هم بخوانید: داستان حضرت موسی و خضر

حضرت سلیمان و بلقیس کیست؟

حضرت سلیمان علیه السلام فرزند حضرت داوود علیه السلام است و حتما همه شما این نبی بزرگ الهی را می شناسید! همانطور که گفته شد، ایشان از پیامبران بزرگ خداوند بودند که حکومت بزرگ و وصف ناپذیر او در سراسر تاریخ زبان زد می باشد.

اما بلقیس که مشهور به ملکه سبا است، یکی از حکمران های قدرتمند در سرزمین یمن بود. وی دارای تشکیلاتی بزرگ و عریض و طویل و قدرتی فراوان بود و بر مردم خود حکومت می کرد.

ملکه سبا و مردم تحت امرش یکتا پرست نبوده اند و بر اساس نص صریح قرآن کریم خورشید را می پرستیدند. اما آنگونه که خداوند متعال در داستان سلیمان و بلقیس بیان می فرمایند، وی در آخر کار یکتا پرست شده و تحت امر حضرت سلیمان علیه السلام قرار می گیرد.

در منابع کهن از داستان سلیمان و بلقیس سخت گفته شده اما نام وی ذکر نشده است. دقیقا مشخص نیست که از چه زمانی و با چه مستنداتی نام ملکه سبا بلقیس ذکر شده اما در هر صورت، مشهور این است که زن قدرتمد سبا بلقیس نام داشته است.

داستان حضرت سلیمان و بلقیس در قرآن کریم

قرآن کریم از حضرت سلیمان علیه السلام به فراوانی یاد کرده و آیات بسیاری را به این پیامبر خود اختصاص داده است. در این آیات خداوند متعال درباره قدرتی که به حضرت سلیمان داده سخن گفته و نشان داده است که حکومت این نبی بزرگ الهی تا چه اندازه مقتدر و تماشایی بوده است.

داستان سلیمان و بلقیس نیز در آیات ۲۰ تا ۴۴ سوره مبارکه «نمل» شرح داده شده است و شما می توانید این آیات و ترجمه آنها را از اینجا بخوانید.

خداوند متعال در این آیات به تفصیل ماجراهای این پیامبر بزرگ خود و «بلقیس»، ملکه سبا را شرح داده و دست آخر بیان می فرماید که این زن قدرتمند چگونه مقهور حضرت سلیمان علیه السلام شده و به دست ایشان یکتا پرست می شود.

سلیمان و بلقیس

قصه حضرت سلیمان و بلقیس از آنجا شروع می شود که تمام سپاهیان حضرت سلیمان علیه السلام که متشکل از جن، انس و حیوانات بودند برای رژه جمع شده و هر کدام در دسته خاص خود قرار می گیرند. در این میان حضرت سلیمان پیامبر متوجه غیبت یکی از پرندگان به نام هد هد می شود و می گوید اگر او دلیل موجهی برای غیبت خود ذکر نکند، مجازاتی سخت در انتظارش خواهد بود.

هد هد که در رژه سپاهیان حضرت سلیمان غائب بوده است اما خبر از مطلبی مهم دارد که می تواند مجازات را از خود برطرف کرده و سرآغاز قصه ای جدید در تاریخ شود که امروز در قالب داستان سلیمان و بلقیس آن را می خوانید.

هنگامی که این پرنده که حضور حضرت سلیمان علیه السلام می رسد عرض می کند: من از سرزمین سبا گزارشی دقیق و موثق آورده ام که شما تاکنون از آن خبر ندارید! گزارش این است که زنی در این سرزمین حکمرانی می کند که دارای امکانات و مکنت فراوانی است و تخت بزرگی نیز برای خود دارد؛ اما این زن و مردم تحت سلطنت او به جای خداوند یکتا خورشید را می پرستند و شیطان اعمالشان را برایشان زینت بخشیده است.

داستان سلیمان و بلقیس از اینجا تازه آغاز می شود؛ وقتی سخن هد هد به اینجا رسید، حضرت سلیمان علیه السلام فرمودند که به زودی سخن تو را راستی آزمایی خواهم کرد تا مشخص شود گزارشت راست است و یا دروغ گفته ای!

ماموریت هد هد!

حضرت سلیمان علیه السلام نامه ای نوشته و به هد هد دستور می دهد تا این نامه را به درباره ملکه سبا برده و آنجا رها کند و سپس نظاره گر ماجرا شده و گفتگوی آنها را گزارش کند.

هنگامی که بلقیس نامه را دریافت می کند، به درباریان خود می گوید: نامه ای کریم و ارجمند از سوی سلیمان به من رسیده است و ابتدای آن با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز شده و آمده است که بر من بزرگی نکنید و مرا اطاعت نمایید. از اینجاست که داستان سلیمان و بلقیس وارد مرحله تازه ای شده و این دو با یکدیگر آشنایی پیدا می کنند.

بلقیس از درباریان خود درباره نحوه تعامل با حضرت سلیمان علیه السلام مشورت می گیرد اما نهایت امر تصمیم بر آن می شود که از در جنگ و مبارزه با وی وارد نشوند زیرا بیم آن می دادند که سرزمین شان ویران شده و حضرت سلیمان به راحتی بر آنها غلبه پیدا نماید.

ترفند ناموفق بلقیس برای تلطیف فضا!

بلقیس، ملکه سبا تصمیم می گیرد تا هدایای بسیاری توسط فرستادگان خود به دربار حضرت سلیمان علیه السلام گسیل کرده تا نظر ایشان را جلب کرده و اندکی فضا را تلطیف نماید اما این هدایا توسط حضرت سلیمان رد شده و ایشان با تهدید به فرستادگان می گویند که به سرزمین خود بازگردید که به زودی با سپاهی عظیم بر شما وارد شده و شما را مقهور قدرت خود خواهم کرد.

تخت بلقیس در دربار حضرت سلیمان!

داستان سلیمان و بلقیس از اینجا وارد فاز جدیدی می شود. حضرت سلیمان علیه السلام برای اینکه قدرت خود را آشکار کند به اطرافیان خود می فرماید که کدام یک از شما می توانید تخت بلقیس را برای من بیاورید! قطعا این کار، امری دشوار و در شرایط معمولی غیر ممکن است اما یکی از سپاهیان حضرت سلیمان علیه السلام که از طایفه جن بود گفت من به فاصله زمانی نشستن و برخاستن از جایتان می توانم این تخت را برای شما حاضر کنم.

شخص دیگری که قرآن کریم از او نامی به میان نیاورده است اما بر اساس روایات، وی آصف بن برخیا، وزیر حضرت سلیمان بود گفت من می توانم تخت بلقیس را به یک چشم بر هم زدن حاضر کنم و چنین نیز کرد!

در این هنگام حضرت سلیمان علیه السلام دستور می دهند تا تخت بلقیس را اندکی تغییر داده تا وقتی او وارد می شود مورد آزمایش قرار گیرد که آیا متوجه این قدرت حضرت سلیمان علیه السلام می شود یا خیر. خداوند در آیه ۴۲ سوره مبارکه نمل می فرمایند که وی وقتی تخت خود را می بیند می گوید: گویی این تخت همان تخت من است!

ورود بلقیس به قصر بلورین حضرت سلیمان علیه السلام

داستان سلیمان و بلقیس را از اینجا از سر می گیریم که ملکه سبا با آنهمه دبدبه و کبکبه ای که داشت وارد دربار حضرت سلیمان علیه السلام شده و مقهور قدرت فراوان این پیامبر بزرگ می شود.

حضرت سلیمان علیه السلام قصر بلورینی داشت که از زیر بلور آب در جربان بود؛ هنگامی که بلقیس وارد قصر بلورین این نبی بزرگوار الهی می شود گمان می کند که باید پا بر روی آب بگذارد و شگفت زده از اینکه آب در این قصر چه می کند، ساق پاهای خود را برهنه کرده و لباس خود را بالا می زند اما حضرت سلیمان علیه السلام به او می فرماید که این آب نیست بلکه بلور می باشد!

داستان حضرت سلیمان و بلقیس به اینجا ختم می شود که بلقیس با دیدن قدرت این پیامبر بزرگ الهی به او ایمان آورده و مسلمان می شود و بدین ترتیب وی و احتمالا بسیاری دیگر از انسان ها یکتا پرست می گردند.