داستان صبر حضرت ایوب از زبان قرآن

  • انتشار: ۲۹ جدی ۱۳۹۸
  • سرویس: اطلس پلاس
  • شناسه مطلب: 74814

حضرت ایوب از پیامبران الهی، مردی بود دارای مال و مکنت فراوان. هم فرزندان رشید و برومندی داشت و هم همسری زیبا و مهربان. موضوع این مقاله داستان حضرت ایوب نبی می‌باشد.

ایوب بنده تمام عیار خدا بود. هیچ کاری بدون اذن و رضایت الهی از او سر نمی‌زند. خود را غرق نعمت‌های بی کران خداوند می‌دانست و در هر نفس تسبیح و هر قدم شکر می‌گذارد.

فرشتگان الهی بسیار او را تمجید می‌کردند و بزرگش می‌داشتند. به قدری که شیطان را خشمگین می‌ساخت و آتش کینه در او زبانه می‌کشید.

او نمی‌توانست ببیند که فرشتگان الهی از ایوب به نیکی سخن می‌گویند و او را بنده مقرب درگاه خداوند می‌دانند. شیطان از فرصتی که خداوند به او تا روز قیامت عنایت کرده بود استفاده کرد.

داستان حضرت ایوب

داستان این پیامبر خوب خدا، دقیقا از همین جا آغاز میشود. داستانی پرفراز و نشیب که هرکدام از ما بودیم معلوم نبود چه سرنوشتی برایمان رقم میخورد. در ادامه با داستان حضرت ایوب باما همراه باشید.

گرفتن مال و مکنت ایوب

با بی شرمی و وقاحت تمام به بارگاه خداوند صدای خود را رساند که، پروردگارا ایوب اگر فرمان بردار توست، به دلیل این است که بی‌نیاز است و فراغت خاطر دارد.

او می‌خواهد با این فرمان برداری از تو بخواهد که نعمت او را زیاد کنی. اگر او مستمند بود هیچ گاه او را چنین مطیع و فرمان بردار نمی‌یافتی.

از بارگاه خداوند پاسخ آمد که، ما بنده خود را از تو بهتر می‌شناسیم. اما به تو این فرصت را می‌دهیم تا ایوب را بیازمایی. اختیار همه اموال او را به تو می‌سپاریم تا هر چه می‌خواهی انجام دهی.

شیطان با شادی یک روز به همراه ایادای خود آتش به همه دارایی های ایوب کشید و هر چه داشت و نداشت را خاکستر کرد. ایوب چنان مستمند شد که روزی خود را نیز نمی‌توانست پیدا کند.

اما شیطان دریافت که این مرد نه تنها به درگاه خداوند ناسپاسی نمی‌کند بلکه به میزان شکر و بندگی خود نیز می‌افزاید و یک دم از یاد خدا غافل نمی‌شود.

داستان حضرت ایوب

از دست دادن فرزندان

در ادامه داستان حضرت ایوب چنین آمده که، شیطان دام مکری جدید گستراند و به درگاه خداوند عرضه داشت که، پروردگارا ایوب فرزندانی رشید و برومند دارد که همه آنها زن و خانه و مأوای خوب دارند و دلگرمی ایوب به آنها است و الا چنین بندگی مبالغه آمیز نمی‌کرد.

خداوند فرمود، ما ایوب را بهتر از هرکسی می‌شناسیم. اما باز هم این فرصت را به تو می‌دهیم که او را آزمایش کنی. اینک جان و مال فرزندان ایوب در دست تو است.

شیطان نیز به زیردستان خود دستور داد که بدون معطلی خانه پسران ایوب را بر سر آنها خراب کنند. همه فرزندان ایوب با خانواده خود در زیر آوارها جان سپردند.

خبر این مصیبت به ایوب و همسرش که در نهایت تنگ‌دستی به سر می‌بردند رسید. آنها در حالی که سوگوار داغ فرزندان خود بودند لحظه ای از شکر خداوند کوتاهی نکردند.

از دست دادن نعمت سلامتی

شیطان که دیگر درمانده شده بود عرضه داشت، پروردگارا ایوب با آنکه سن زیادی دارد اما از نعمت سلامت برخوردار است و اگر بندگی تو را می‌کند به دلیل ترس او است. زیرا بیم دارد که اگر شکر تو را نگوید سلامتی را از او باز ستانی.

خداند به شیطان پاسخ داد که، ای گمراه چنین نیست که تو می‌گویی اما این آخرین فرصت را نیز به تو خواهم داد، اختیار سلامت ایوب را به تو واگذار می‌کنم.

در ادامه داستان حضرت ایوب می‌خوانیم که شیطان پلید این حضرت را به نوعی بیماری جانکاه مبتلا کرد که بر اثر آن چرکابه و زخم از بدن او جاری شد و سراسر بدنش را عفونت فرا گرفت، طوری که هیچ جای سالم در بدن نماند.

ایوب داغدار سوگ فرزندان خود با مستمندی شدید به واسطۀ بیماری نیز زمین گیر شد. ولی لحظه ای زبان به شکوه باز نکرد و در هر حال خود شکر خدا را می‌گفت.

پروردگارا این بنده ناچیز، سلامت را از تو داشت. اگر آن را باز ستاندی باز هم من از جان مطیع فرمان تو هستم. و برای نعمت جان و ایمان تو را سپاس می‌گویم.

شیطان در این حالت از خشم به خود می‌پیچید ولی در عین حال دلداری می‌داد که اگر این گونه ادامه یابد ایوب خسته شده به ناسپاسی پروردگار روی می‌آورد. اما روزها و ماه‌ها و سال‌ها به این حالت گذشت و ایوب سپاس می‌گفت و شکوه نمی کرد.

هفت سال بدین منوال گذشت و شیطان در انتظاری که جانسوز و استخوان‌سوز بود به سر می‌برد. همسر ایوب نیز بدون هیچ شکوه و شکایتی از او پرستاری می‌کرد.

شیطان و افسون همسر ایوب

شیطان ناگهان با خود گفت، همسر ایوب! پایداری ایوب از همسر اوست، اگر بتوانم همسرش را از پرستاری او باز دارم بدون شک ایوب در هم می‌شکند.

شیطان در چهره پیرمردی مصلح راه را بر همسر ایوب بست و به حیله دست زد و به او گفت صبر و شکیبایی بی‌گمان تو را در رتبه فرشتگان قرار می‌دهد. بهتر نیست ایوب که جایگاهی نزد خدا دارد، از او بخواهد که او را از این عذاب رهایی بخشد؟

تا کی می‌خواهد در این فقر و فلاکت دست و پنجه نرم کند؟ اگر برای خودش نمی‌خواهد لااقل برای تو بخواهد. زن که گمان می‌کرد این پیرمرد خیرخواه است، افسون شیطان را پذیرفت و با ایوب به گفتگو پرداخت.

در داستان حضرت ایوب آمده است که همسر او به روزهای خوش گذشته اشاره کرد، روزهایی که فرزندان آنها بودند و در نهایت شادی و سلامت بسر می‌بردند. به او گفت چرا از خدا نمی‌خواهی در مقابل این همه محنت دست کم سلامتی را به تو باز گرداند.

ایوب گفت من از خداوند شرم دارم تا زمانی که سال های محنت من با سال‌های خوشی ام برابری نکند از او چیزی طلب کنم! دور شو از پیش چشمم، به خداوند اگر روزی سلامتی یابم صد تازیانه به خاطر این ناسپاسی تو را خواهم زد.

ایوب از تمام امتحانات الهی سرافراز بیرون آمده بود اما بدون پرستار بسیار رنج می‌برد زیرا نیرویی برای حرکت نداشت. به خداوند عرضه داشت، پروردگارا من در ناتوانی و اندوه و درد به سر می‌برم و تو مهربان ترین مهربانان هستی.

پایان امتحان الهی

داستان حضرت ایوب به اینجا که رسید، خداوند موعد آزمایش او را تمام شده اعلام کرد و به او پاسخ داد، ای بنده خوب و صبور و شاکر ما، پای خود را بر زمین بکوب تا چشمه‌ای زلال بجوشد و از آن بنوش و تن خود را در آن بشوی.

ایوب چنین کرد و به اراده خداوند سلامتی و جوانی دوباره به او بازگشت و همسر او نیز سلامتی و جوانی خود را باز یافت. تمام فرزندان و خاندان او را دوباره زنده کرد.

به ایوب فرمود برای سوگند خود در خصوص همسرش، صد چوبه را به هم ببندد و یک بار بسیار ملایم بر تن او بزند. خداوند فرزندان و نوادگان دیگری نیز به ایوب عنایت کرد و او تا مدتها به خوشبختی و پیامبری زندگی کرد.

قبر حضرت ایوب