انسان شناسی در پرتوی جهان بینی شهید علامه بلخی

  • انتشار: ۲۳ سرطان ۱۳۹۹
  • سرویس: دیدگاهگوناگون
  • شناسه مطلب: 89212

درباره بلخی زیاد سخن گفته اند؛ شاعری مبارز، انقلابی پاکباز، عارفی جانسوخته، عالمی وارسته، جامعه شناسی متعهد، اندیشه گری آزاده، ‏پیکارمردی نستوه، خورشید قیام، امام انقلاب، فریاد بلند خلق، خروش بیامان ایمان، آتش گدازان عشق، سرود سرخ رهایی و… ولی ما او را ‏پایه گذار نهضت اسلامی در افغانستان می دانیم، هرچند بلخی در حالی که هیچکدام نیست در عین حال تمام اینها است و فراتر از آن اما ‏آنچه او را در تاریخ معاصر افغانستان ممتاز می سازد و به عنوان مهمترین ویژگی وجودی او به حساب می آید این است که او راهگشای یک ‏حرکت نوین با اندیشه و طرح نو در روزگار خویش است.‏

در تاریخ مبارزه های اجتماعی افغانستان بسیاری بوده اند که در برابر استعمار خارجی و استبداد و ارتجاع محلی قد برافراشته و در این راه هم ‏جان باخته اند، مبارزانی صدیق، شاعرانی آزاده، اندیشه گرانی بزرگ، نویسندگانی پیشرو و… در جای جای صفحات کتاب قطور زندگی ‏تاریخ افغانستان بسیار به چشم می آیند و طبیعتا هر کدام جایگاه مشخص ارزشی خویش را دارا هستند اما بلخی این برجستگی را دارد که ‏بقای یک نهضت اعتقادی را که ریشه در باور و ایمان توده های مردم و فرهنگ پربار و غنی اسلام داشته و از چشمه سار زلال وحی سیراب ‏می گردد، پی ریخته است‎.

بلخی راهی را فرا روی نسل سرگردان و و ازاده زمان خویش قرار می دهد که سرانجام آن باروری روحی، پویایی فرهنگی، غنای فکری، ‏بازیابی هویت خودی و تکیه بر خویشتن اسلامی است. نهضت بلخی ادامه همان حرکتی است که سید جمال در کشورهای اسلامی آغازگر ‏آن بود و مهمترین شاخصه آن اسلامی بودن است و برای اینکه بتوانیم چشم انداز روشنی از مبارزات بلخی پیشرو داشته باشیم بهتر است نیم ‏نگاهی به نهضت بلخی و اصول و ویژگی های راه آن بیاندازیم.‏

انسان موجودی است اندیشگر که اندیشه و تفکر او به زندگی، کردار و رابطه اش با محیط بیرون شکل می دهد و اصولا قواره و سازواره ‏زندگی فردی و اجتماعی انسان تابع مدل فکری و تصویر ذهنی است که او از آن دارد. سرگذشت تاریخی انسان، نظام ها و قالب های ‏گوناگون و گاه متضادی از زندگی را در چشم انداز حیات تاریخی او به نمایش می گذارد که هریک از نام های فکری مشخص شکل ‏پذیرفته و چه بسیار تخاصم ها، تنازع ها و نزاع های بشری، درگیری ها و جنگ ها که سیمای تاریخ را خونین و خشونت بار ساخته و کلا ‏ریشه فکری و مسلکی دارد، تاریخ مبارزات بشری در حقیقت تاریخ نبرد فکرها، مسلک ها و آینه هاست که هریک ضمن ادامه تفسیری از ‏هستی، از انسان و زندگی او در قالب زدن رفتار و سلوک انسان بوده و او را به راه و روش معینی می خوانده است. همه تفریق ها، انشعاب ها ‏و اختلاف ها نتیجه ناهمسازی اندیشه ها، بینش ها و گرایش ها بوده و بعد از این نیز خواهد بود و از اینجا می توان به نقش اصلی و اساسی ‌‏«جهانبینی ها» در زندگی و سرنوشت انسانی پی برد که یک جهانبینی تام و کامل و جامع تا کجا انسان را ارج می دهد و یک جهانبینی ناقص ‏و بسته تا کجا وی را سرگردان ساخته و در کویر کور پوچی، پوکی یا پلیدی رها می سازد‎.

جهان بینی چیست؟
جهان بینی همان نگرش کلی و عمومی است که انسان نسبت به جهان و هستی و مظاهر و نمودارهای آفرینش و نحوه انتظام آن و جایگاه ‏انسان در عالم هستی دارد و به تعبیر دیگر مجموعه توجیهات و تفسیرهایی که از هستی و رابطه انسان با آن داریم جهانبینی نام دارد. جهان ‏بینی ها بر اساس اینکه از چه متد شناختی و فلسفه معرفتی تغذیه می کند انواع و اقسام مختلفی دارد:‏

جهان بینی اساطیری: که توجیه و تفسیر و تبیین پدیده های جهانی و اجتماعی را به اسطوره ها و ارباب انواع برگردانده و جهان و انسان و ‏سازمان اجتماعی را انعکاسی از این اساطیر می داند و بدینسان باور به الهه ها و افسانه های مربوط به آنها، تعیین کننده جبری مرتبت ها و ‏منزلت های انسانی است.‌‎
جهان بینی فلسفی: که مبتنی بر هوعی توجیه فلسفی با تکیه بر استدلال کلی و قیاسی از جهان و انسان است و در پی فهم عقلانی مجموعه ‏هستی که خود به انواع دیگر جهان‌بینی الهی، مادی‌پنداری و … تقسیم می گردد.‏
جهانبینی علمی: که همان برداشت حسی، تجربی و جزیی از برخی پدیده های جهان بر اساس روش مشاهده، فرضیه سازی و آزمون است و ‏امروزه به عنوان روح تفکر الحادی جهان غرب به شمار می آید.‏
جهان بینی عرفانی: تفسیری متکی بر مشاهدات و مواجهات درونی و قلبی که تنها از راه سکوت قلبی بدست می آید.‏

جهان بینی قرآنی: یعنی نگرشی که وحی برای انسان نسبت به جهان و هستی می دهد و به عبارت دیگر توجیه و تبیین قرآنی جهان، انسان، ‏زندگی، جامعه انسانی و گذشته و آینده انسان را جهانبینی قرآنی می گوییم.‏
در این مقاله در پی تحلیل، بررسی و نقد وارزیابی هر یک از این جهان بینی ها و اینکه چه تاثیری بر زندگی بشر داشته و او را تا کجا به ‏درست راه برده تا کجا به گمراهی کشیده، نیستیم و تنها به تصویر اجمالی جهان بینی قرآنی می پردازیم و مفهوم و جایگاه آن تا چشم انداز ‏روشنتری از موضوع این نوشتار بدست داده باشیم.‏

در نگرش قرآنی، جهان یک مجموعه بهم پیوسته پویا و هدفداری است که هستی خود را از خدا گرفته و بی وقفه بسوی او در حرکت ‏است. خدا خالق و مدبر این جهان است. شریکی ندارد، واحد و احد است، همه چیز در حیطه قدرت اوست و بر همه چیز دانا و از همه بر ‏آفریدگان خود نزدیکتر است. حیّ و ازلی و ابدی است، همه بدو نیازمندند و او بینیاز مطلق و او کمال مطلق و بی نهایت است و او مالک ‏مطلق و حاکم مطلق نسبت به همه چیز و همه کس می باشد، رحمت او همه جا را فراگرفته است.‏

بنابراین جهان هستی یک واحد است و یک اندازه زنده و باشعور که هر یک از اجزای آن در فرایند یک ارتباط تنگاتنگ دایمی و آسمانی ‏نسبت به همه تفسیر گشته و معنی مییابد. یکتانگری ، در رابطه با «خدا» یکتانگری در آفرینش را به دنبال دارد که توحید جهان آفرینش ‏نتیجه اصلی توحید آفریدگار است.‏

همان سان که جهان یک واحد متحرک است، یک واحد منظم نیز هست، که انتظام حاکم بر آن حکایت از عظمت ناظم آن میکند و این ‏واحد متحرک منظم، متکامل نیز هست. یعنی جهان در کلیت خود رو به کمال می رود و حرکت تکاملی جهان در چهارچوب هدایت ‏عمومی و جبر الهی صورت می گیرد که همان قانونمندی عمومی پدیده ها است. از پدیده ها به آیات و از قوانین به سنن تعبیر می شود و ‏جهان مجموعه آیه ها و سنت های حاکم بر آن است. غیب و شهادت، ماده و معنی وجوه و مراتب جهان هستی است و به همین سان دنیا و ‏آخرت ، که آخرت مرحله عالیتر و کاملتر این جهان است، نظام جهان در کل بر اساس حق و عدل و خیر آفریده شده و هیچ چیزی در این ‏نظام بیهوده و نامطلوب و شر نیست.‏

پس جهان یک کاروان سرگشته، بی معنی، بدون روح و شهور و احساس و هدف نیست که اندامی است زنده، هدفمند، معنیدار و مطیع ‏فرمان خدایی که هماره تسبیح او می گوید و به سوی او در تکاپو است با حرکت منظم و شتابدار و اما انسان قرآن موجودی است دو بعدی؛ ‏مادی و ملکوتی. از سویی ریشه در خاک دارد و از سوی دیگر از نفخات ربانی به حساب می آید. ناگزیر در عرصه نیازها دارای دو گونه ‏خواست ها و نیازها است. نیازهای جسمی و فیزیکی و نیازهای روحی و معنوی که به این هردو جنبه باید توجه بعمل آید و از اینکه او در این ‏ترکیب معنی پیدا می کند و نه در تجزیه به موجودی صرفا ملکوتی یا صرفا مادی و انسان با همین ترکیب و حفظ تعدل آن و رعایت اصول ‏حق و عدالت ، خلیفه خدا در زمین، حامل امانت الهی و برترین موجود آفرینش شمرده می شود که با توانایی های فطری و خدادادی، علم و ‏آگاهی، خلاقیت و ابتکار، آزادی و اختیار می تواند به ابدیت راه گشاید و مظهر صفات کمال خدا در جهان گردد. همان سان که می تواند ‏با تجزیه خوش و ناهمسازی با نظام عدالت و حقیقت حاکم بر هستی و انسان، به موجودی ظلوم، کفور و جهول تبدیل گردد که از جانداران ‏دیگر هم فروتر رود.‏

انسان می تواند از خاک تا خدا امتداد داشته باشد از سویی تا بی نهایت تعالی و کمال اوج یابد و از سوی دیگر تا اسفل السافلین سقوط نماید. ‏او در این میانه یک انتخاب است. از طرف دیگر چون انسان ها مخلوق و بندگان خدایند همگی در برابر او یکسانند و هیچکس ارتباط ویژه ‏و اختصاصی جدا از دیگران با وی نمی تواند داشته باشد. خدا با هیچکس خویشاوندی و ارتباط خانوادگی ندارد و به همین ترتیب همه ‏انسانها از وحدت تباری و برابر در آفرینش و مایه های انسانی برخوردارند. همگی از یک پدر و مادر آفریده شده اند و هیچگونه تمایز ریشه ‏ای با یکدیگر ندارند. انسانیت عنصر واحدی است که در همه افراد و مصادیق این نوع به صورت برابر، ساری و جاری است و چون انسان ها ‏دارای سرشت و گوهر واحد هستند پس همگی دارای امکان ها و توانایی های بالقوه واحدی برای رشد و تعالی و پیشرفت و تکامل هستند و ‏اینگونه نیست که برخی بر گروهی دیگر برتری داشته باشد.‏

آزادی از حقوق مسلم و ضروری اسنان است و هیچکس نمی تواند عبودیت کسان دیگر غیر از خدا را به گردن گیرد. انسان همانگونه که ‏آگاه، خلاق، انتخابگر و آزاد آفریده شده مسوول نیز شمرده می شود و حوزه این مسوولیت از خود و جامعه انسان تا کلیت آفرینش بسط می ‏یابد. همانگونه که در رابطه با خویش و سرنوشت خویش مسوول است در رابطه با جامعه انسانی و سرنوشت و آینده آن نیز مسوول است.‏

در جهان‌بینی توحیدی انسان عصاره حرکت تکاملی جهان و برترین موجود آفرینش است که می تواند خود سرنوشت خود را رقم بزند، ‏محیط زندگی خود را بسازد و به زندگی خویش سامان بخشد.‏

اکنون می بینیم «انسان» در جهان‌بینی بلخی چگونه تفسیر می گردد و اصلا انسان شناسی بلخی چگونه است:‏
برای اینکه بتوانیم تصویر روشنی از انسان در نگاه بلخی بدست آوریم بهتر است نیم نگاهی به وضعیت فکر واعتقادی روزگار بلخی در ‏رابطه با انسان بیاندازیم. در روزگاری که بلخی می زیست، کشور ما بطور کلی به دو طرز فکر و اندیشه مواجه بود.‏

‏۱) تفکر و اندیشه مهاجم حزبی که در پی محو و نابودی فرهنگ و فکر و باور مردم دیار ما تلاش می کند و با پشتوانه عظیمی از امکانات ‏اقتصادی، فنی و تبلیغاتی همراه است. هسته اصلی تفکر مهاجم را مادیگری و علم زدگی تشکیل می دهد که نفی مذهب، معنویت و ارزش ‏های ماورای مادی را دربردارد. انسانی که در این تفکر، مدار و محور تفسیر و تبیین قرار می گیرد، انسانی است صرفا مادی، تابع قانونمندی ‏نظام مادی حاکم بر جهان ماده، با خواست ها و نیازهای مادی و توجیهی که برای زندگی و بودن او بعمل می آید. مالا در جهت بهرهوری ‏هرچه بیشتر مادی و تنعم و رفاه، لذت و آسایش مادی است و در حقیقت تک بعدی ساختن انسان، دیگر نه معنویتی وجود دارد و نه قداستی ‏برای زندگی و نه روحانیتی برای انسان‎

‏۲)‌‎ ‎تفکر رایج سنتی که فرسنگ ها از بینش و نگرش اسلامی و توحیدی فاصله گرفته و در مرداب اسراییلیات و طرازات هندی و صوفیانه ‏دست و پا می زند. بر اساس این تفکر، انسان موجودی است ضعیف، زبون و راندهشده از درگاه الهی که سرنوشتش بازیچه خواست ها و ‏امیال هزاران نیروی موموز و ناشناخته بیرون از وجود او است. انسان ها به تناسب موقعیت های طبقاتی، نژادی و اقلیمی ارزیابی می گردند و ‏گروهی ذاتا شریف، برتر، مستعد و دارای قابلیتهای مختلف فکری، فنی، علمی، سیاسی و هنری و … و گروه دیگر ذاتا پست، فرومایه، غیر ‏مستعد و بدون کمترین قابلیت تعالی و تکامل… و مسوولیت های انسانی و اجتماعی در این دیدگاه بی معنی است. فقط تلاقی این دو طرز فکر ‏در رابطه با انسان بی تعهدی و لاقیدی انسان است. چه انسانی که صرفا مادی است و در قالب دیوارهای تنگ ماده محصور، او نمی تواند به ‏ارزش های متعالی و برین انسانی وفادار بوده و خود را در برابر آفرینش انسان های دیگر و جامعه انسانی متعهد و مسوول احساس نماید، ‏همانگونه که انسان مجرد، بریده از جهان مادی و مجموعه بشری، تنها در بند خویش است.‏

نتیجه اصلی اینگونه اندیشه ها و دیدگاه ها از خود بیگانگی و بیهویتی انسان و اسارت او در قید هزاران بند و زنجیر است. دلبستگی تام به ‏مرداب دنیا و محو شدن در جلوه ها و نمودهای زندگی مادی یا گریز از زندگی و پناه بردن به گوشه های خانقاه ها و تن سپردن به دیانتهای ‏ممتد و عزت کش نشانه های اصلی این از خود بیگانگی است.‏

بلخی به عنوان یک مسلمان آگاه و موحد و مومن و نه یک فیلسوف یا صوفی یا دانشمند تجربی، دست انسان را می گیرد. او را به اوج های ‏بیکرانه هستی فرا می برد و وسعت قلمرو پرواز و گستره «شدن» و پهنای عظمت وجودیاش را بدو باز می گوید و در پی آن است که این ‏موجود سرگشته و تهی را به «خود» باز آرد و اسرار نهفته خود «انسانی» او را برایش فاش نماید.‏

بلخی می داند که اساس و محور اصلی تحولات تاریخی و حرکت های اجتماعی، انسان است و آنچه انسان را به حرکت وامی دارد اندیشه و ‏فکر و نگرش انسان نسبت به خود و جامعه و جهان است. بدین روی می کوشد نگرش انسان عصر خویش را تغییر دهد و سیمای راستین ‏انسان را آنگونه که هست و واقعیت وجودی او گواه آن است برایش ترسیم نماید و از اینجاست که بلخی نیز همچون جمالالدین افغانی ‏نخستین دعوت را از بازگشت آغاز می کند، بازگشت به خویشتن انسانی در پرتو قرآن! همان که در اندیشه اقبال، فلسفه «خودی» نام دارد.‏
هان ای بشر بیاموز درس از کتاب قرآن
دست از ره توسل زن بر طناب قرآن
چشم دل از حقیقت بگشا ببین که دارد‎
مجموعه سعادت فصلالخطاب قرآن‎
هر آیه اش کتابی است بردار کز نهانی‎
تنها به آخرت نیست اجر و ثواب قرآن

تفسیر بلخی از انسان تفسیر قرآنی است که در پرتو جهانبینی توحیدی صورت میگیرد و در بینش او انسان، مدار و محور اصلی جهان ‏آفرینش به شمار می آید که کلیت جهان به خاطر او و برای او درحالیکه مخلوق و آفریده خداست، آفریده شده و او خلیفه و جانشین خدا ‏در این جهان است و بنابراین در جهان پدیدارها اصالت از انسان است.‏
با دیده بینش به دل ذره که بینی‎
منظومه شمسی و هزاران قمر از ما‎
هر سوز، کمال ثمر و هر ثمری می سوز‎
ماهیت اجسام گرفته شرر از ما‎
مقصد که به هر نفس و هیولا اثری هست‎
در نفس هیولاست به معنی شرر از ما‎
ما هیکل توحید و همه ایینه ما‎
عکسیست که افتاده به هر بحر و بر ازما‎
در بستر خاکیم ولی در همه افلاک‎
پیدا و نهان، بطن و ظهر از ما‎
واجب نتوان گفت ولی در دل امکان‎
نشریه واجب صفتی منتشر از ما‎

منزلت انسان تا آنجا است که نزدیکترین موجودات به ساحت ربوی (فرشتگان) در پای انسان به سجده افتاده و در برابر عظمت وجودی او سر ‏عجز فرود می آورند‎.
مسجود ملک بودهای ای نخبه بابا‎
مافوق زمادون نشوی پس چه توان شد؟‎
و او تا آنجا پیش می رود که ملایکه الله را نیز در آن راهی نیست.‏
کرسی نشین قدس خبر شو که عاقبت‎
آنجا که نیست راه تو مرکب دواندهایم‎

این عالیترین و بلندترین تصویری است که می توان از انسان و وسعت وجودی او ارایه کرد و آنهم با زیباترین و لطیفترین تعبیر، چنین نگرشی ‏انسان را بریده از جهان آفرینش نمی سازد که او را در رابطه تنگاتنگ و در عین حال معنی دار با کل نظام هستی معرفی کرده و در وحدتی ‏پویا و هدفدار به آن می داند. او نه یک تافته جدابافته و در عین حال سردرگم متحیر، مضطرب و تنها در این جهان است که عصاره حرکت ‏جوهری آن و عالیترین مظهر خلاقیت، علم، قدرت و ابدیت خداست که هماهنگ با قانونمندی عالم هستی و توام با آن به سوی او شتابان به ‏پیش می رود.‏
در راه تحول هم ما قافله سالاریم‎
هر ذره که بیتاب است با ما به سفر آمد
و بدینسان متعالی ترین چشم‌انداز حرکتی برای انسان تصویر می گردد که تا بینهایت امتداد دارد و بر خلاف تفسیر صوفیانه که او را تا مرز فنا ‏پیش می راند و پس از آن محوش می سازد یا برداشت مادیگرانه که دربند آمال و امیال مادیاش اسیر می سازد یا در برهوت کویر و لوت ‏پوچ‌انگاری رها می کند.‏
ما را ز می و میکده مطلب دگر هست‎
خوبان همه دانند که یک خوب دگرهست‎
راهی است زهر ذره بدان مقصد مطلق‎
بنگر که چسان راغب و مرغوب دگر هست

انسان در حرکت همیشگی و پویش دایمی به سوی خداست و تا آنجا می رود که مسجود ملایک و جانشین خدا میگردد اما چنین نیست که ‏این حرکت یک مسیر جبری همان دیگر پدیدههای جهان را طی کند. بلکه پویش است با بال انتخاب، اختیار و آزادی که راه از میانه علقه ها ‏و علاقه های مادی و خاکی باز کرده و با هزاران مانع و سد و سنگریزه دست و پنجه نرم می کند، چه او همانسان که جوهر خدایی دارد تبار ‏و ریشه خاکی نیز دارد و این همه سخت او را دربند خویش می دارند و با جلوه ها و عشوه ها مشغولش می سازند و چه بسیار که بر بردگی ‏اش می کشند.‏
این جمله که گفتم از آن طینت صافیست‎
آلوده چو گشتیم نیابی بدتر از ما
کرامت و جایگاه برتری که در هستی نصیب انسان می گردد نتیجه انتخاب والایی است که در عین آزادی و اختیار با همه جاذبه ها و کشش ‏های بازدارنده از سوی او صورت می گیرد و انسان چون آزاد آفریده شده و از ویژگی اختیار بهره مند شده است بنابراین مسوول نیز هست. ‏مسوول خویش و ساختن و پرداختن خویشتن انسانی خویش، مسوول تغییر جهان پیرامون و جامعه ای که در آن زیست می کند، او دیگر یک ‏موجود اسیر و بی معنی نیست که تنها چشم انتظار تغییر می باشد.‏
کی بیرون از جیب استعداد هستی بهر کار‎
چند گویی دستی از غیب آید و کاری کند‎

انسان بلخی، هویت انسان و توانمندی ها و شایستگی ها را مرهون کار و تلاش خویش است که با تکیه بر خود و استعدادهای ذاتی و درونی ‏خود می‌تواند عظیمترین و شکوهمندترین صحنه ها را بیافریند‎.
فیض روح القدس از همت خود داشت مسیح‎
گام بردار دم از عیسی مریم مطلب
و بدین ترتیب می توان گفت که انسان همانگونه که خود را و محیط خود را می سازد، تاریخ را نیز می سازد و می تواند بر همه جبرها فایق ‏آمده، زنجیرهای شرایط را درهم بشکند.‏
اینکه می خواهند انسان را زاییده شرایط و جبرهای گوناگون اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، تاریخی ، نژادی … و جغرافیایی معرفی نمایند، از ‏سرفریب و دغل و از روی جهل و بیخبری نسبت به واقعیت وجودی انسان و جوهره هستی او است و گرنه انسان می تواند دیواره تمام زندانها ‏را درهم بکوبد و آزاد و رها از هر قیدی و جبری تا بی کرانه های هستی به پرواز درآید.‏

همانسان که وحدت انسان و جهان را اشاره کردم انسان با جامعه انسانی نیز در رابطه گسستن ناپذیر می باشد که بر جامعه تاثیر می گذارد و ‏تاثیر می پذیرد و بنابراین نمی تواند جدای از دیگران و به صورت مجرد به رشد و تعالی دست یابد. و همین است که بلخی به تفکر ‏درونگرایانه و صوفیمنشانه روزگار خویش که انسان را و حیات جمعی را، از سرشت و سرنوشت اجتماعی خود مجزا کرده و به مردم گریزی ‏فرا می خواند. برمی آشوبد.‏
سهو است پند صوفی و تمجید انزوا‎
باشد رضای خالق ما در رضای خدا‎

در نگاه او تعالی وبسط وجودی انسان در بستر حرکت جمعی است که امکان می یابد، که هویت او در وحدت و همسازی هویت فردی و ‏اجتماعی او تحقق پذیر است‎.
درمان نتوان درد از این گوشه گرفتن‎
با خلق که معجون نشود پس چه توان شد‎
گوشه گیری از خلایق معنی تجرید نیست‎
می توان با جهانی بود هم تجرید داشت

انسان که آفریده خدای واحد است به سوی مقصد واحد در حرکت است و با کلیت جهان آفرینش هم آوا و هم نواست. سرنوشتش آمیخته ‏با سرنوشت جامعه انسانی است و دارای سرشت و خمیرمایه واحد طبیعت از وحدت نوعی در کلیت خویش برخوردار بوده و همه افراد ‏انسانی از یک تبار می باشد. بنابراین برتری گیری ها و اختلافات گوناگون نژادی، طبقاتی، جغرافیایی، زبانی و… نشانه بیماری و آفتزدگی ‏جامعه انسانی بوده و بر خلاف نظام خلقت و فطرت اصلی انسان است. انسانی که بلخی می خواهد فراتر از مرزهای محدود نژادی، ملی و ‏جغرافیایی است.‏
پرسید زمن دوش رفیقی زکجایی‎
گفتم بشرم لیک ملل می نشناسم‎
گفتا که تو از قله بلخابی و گفتم‎
با قله توحید قلل می نشناسم‎

او همه بشریت را جزء یک واحد خانوادگی شمرده و در پی آن است که جامعه بشری را در پرتوی توحید و اندیشه های والای توحیدی ‏متحد ساخته و حرکت شان را به سوی الله هماهنگ نماید‎.
مگر نه جمله ز یک نسل باباییم‎
ترا به محنت خود از چه شاد می نگرم؟

باری! انسان در جهان بینی بلخی تنها موجودی است که می تواند تقدیر خویش را خود رقم زند و تا مرزهای بی نهایت با بال اندیشه و زاد ‏نزدیک شود، راه عشق به پرواز درآید، انسان که خدای بر این آفرینش به خود ببالد و تمامیت هستی در برابر این شکوه و عظمت نوای ‏تبارک الله احسن الخالقین ، سرداده و به سجده فرو افتد…‏

‎نوشتاری از متفکر شهید سید محمد امین سجادی

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟