اسرار مکنون پل سوخته
- انتشار: ۲۶ میزان ۱۳۹۶
- سرویس: اجتماعیتیتر 2دیدگاه
- شناسه مطلب: 31905
صبح زود، آدمها و بایسیکلها، خودشان را از لابهلای دود موترها، بیرون میکشند و از حاشیه به متن شهر میگریزند و با غروب خورشید، از متن به حاشیه بازمیگردند و شب در بیغولههای خود می خسبند و باز در فردایی دیگر، در این روزمرگی اندوهناک، در خاک، و بوی تعفنِ سرکها و کوچهها گم میشوند. این روزمرگیِ غفلتزا، رازهای مکنون کابل، این غول هراسناک را از یاد میبرد.
شهر، متنی مُصَور، نمادین و شناور است و هر شهری شخصیت، معنا و روحی کلی دارد و بافتی از نشانههای بصری است و اهداف مادی و معنوی، چیزها را در شهر، در کنار هم می چیند؛ از این رو، شهر، متنی خواندنی است و نیازمند تفسیر.
کابل، روستایی فراخ و زبالهدانی از ناکامیهای پی در پی تاریخی است؛ با جماعتی روانپریش و دزدانی خوشبخت. این اَبرمتن، نماد نفسانیت، رواننژندی، خشونت بصری و آشفتگی جهان است.
کابل، با کالبدی بیمار و روانی پرآشوب، بیش از آن که به شهر، شباهت داشته باشد به مخروبهای از دود و آهن و سیمان میماند. کابل به انسانکُشی، ویرانگری، عصبیت، مواد مخدر، فساد، مزاحمتهای خیابانی، اشتغال کاذب، تقلب، دروغهای بزرگ و دلخوشیهای کوچک، معتاد است.
کابل، نماد قدرت ویرانگری آدمی است و حماقتهای بزرگ؛ و به مثابه طرحی هنری در مکتب دادائیستی در اروپای پس از جنگ جهانی اول؛ دادا، به معنی سرگرمی و مسخرگی و دُمِ گاو، زاییده نومیدی، اضطراب و آشوب ناشی از آدمکشیها و خرابیهای جنگ جهانی اول بود و واکنشی هنری در برابر مرگ، نابودی، ویرانی، قتل و خونریزی و اسارت.
هنرمندان دادایی، متن روزنامهای را با قیچی میبریدند، در هر پاره تنها کلمهای میماند. این پارههای کوچک را در کیسهای میریختند و تکان میدادند. سپس یکی یکی آنها را بیرون میآوردند و در کنار هم مینشاندند و متنی چنین آشفته و بیمعنا میآفریدند و این خود، نفی حیات اجتماعی بود. کابل، به مثابه اثری هنری، اثری دادایی است.
پلسوخته، واقعیتی نمادین است؛ روبنا و زیربنای این سیاهچاله ناشناخته، حقیقی را آشکار و عریان میکند. کلیشه روبنا و زیربنا در ادبیات مارکسیستی را میتوان در پل سوخته، به مناسبات رهبران و پیروان و هرم قدرت در افغانستان، بازگرداند. در زیر پل، زیربنای حیات اجتماعی، لاشه هایی متعفن، نسلی نفرينشده و خيانتديده، فريبخورده و دروغشنیده، در مسلخاند. در روبنا، رهبرانی با قامتی راست و شکوهی ابدی و ازلی، فرهمندانه به پیروان خود مینگرند. پلسوخته، فراورده ناکامیهای ایدئولوژیک، آگاهیها و نقشهای اجتماعی و سیاسی کاذب است؛ زیرا زیبایی را با حقیقت، میانهای است و در پل سوخته، نشانی از حقیقت و زیبایی نمیتوان یافت.
هراسناکتر از نابینایی
دیدن است با دو چشم باز
که چه بر سر این سرزمین میآید
سید ذبیح الله هاشمی نژاد
نظرات(۰ دیدگاه)