ارزش های انسانی در نهضت حسینی (قسمت دوم)

  • انتشار: ۸ سنبله ۱۳۹۹
  • سرویس: دیدگاهدین و اندیشه
  • شناسه مطلب: 93633
امام حسین علیه السلام

عدالت طلبی در نهضت حسینی

اکنون به یکی دیگر از ارزش های انسانی نهضت امام حسین(ع) می پردازیم که عدالت خواهی باشد. برای این که از جایگاه عدالت طلبی در نهضت کربلا آگاهی بهتری به دست آوریم، باید اندکی به گذشته تاریخ اسلام یعنی به دوره آغاز اسلام و زمان پیامبر اکرم (ص) مراجعه نماییم و بعد برسیم به دوره امام حسین(ع) تا معلوم شود که جایگاه عدالت در آن جامعه کجا بوده و اسلام برای عدالت چقدر ارزش قائل شده و امام با قیام خود برای عدالت چه کرده است.

باید پیش از هرچیز بگویم که برخی از ارزش ها نه دینی و نه اسلامی که انسانی هستند. انسانیت انسان ها با همین معیارها و محک ها سنجیده می شوند. هرچه این ارزش ها در وجود کسی بیشتر باشد، از انسانیت بهرۀ بیشتری دارد. به زبان دینی اگر بخواهیم بیان کنیم می گوییم ما چنان که ارزش های دینی و احکام و دستورات دینی داریم، ارزش ها و احکام فطری نیز داریم که آفریننده عالم و آدم، انسان را همراه با آن ارزش ها آفریده است و آن ارزش ها به اصطلاح فرا دینی هستند. به عنوان مثال خدا جویی و خدا پرستی انسان همراه با انسان آفریده شده است. پیش از این که ادیان به وجود بیایند، انسان چیزی را می پرستیده است؛ یا خدا یا بت یا خورشید و یا ماه. برای همین هم هست که پیامبران ادیان توحیدی بر یکتا پرستی بیش از اصل خدا پرستی اصرار می کنند؛ زیرا می بینند که مردم از پرستش سرباز نمی زنند، به حکم فطرت خود چیزی را می پرستند اما خدای راستین و یگانه را نمی شناسند و نمی پرستند.

مثلا آزادی خواهی و تمایل به آزاد بودن یکی از ویژگی های فطری انسان است. این تمایل پیش از آمدن ادیان، با انسان متولد شده است. آزادی خواهی ارمغان ادیان نیست و پیامبران آن را به عنوان یک پیام جدید ارمغان نیاورده اند. البته پیامبران و ادیان الهی آن را تأیید و بر آن تشویق کرده و در جهت اصلاح و زدودن شاخ و برگ اضافی آن سخن و برنامه داشته اند؛ اما اصل آزادی طلبی، از همان اراده ای ناشی می شود که خداوند در اصل آفرینش آن را در خمیر مایۀ انسان نهاده است.

انسانی که انسانیتش محفوظ مانده است، آزادی خواه هم هست؛ انسانی که آزادی را دوست ندارد و به برده و بنده بودن خود به راحتی تن می دهد، قطعا از سرشت و فطرت خود منحرف شده است.

یکی دیگر از خصلت های که با انسان و همراه با او به وجود آمده است عدالت خواهی است. همۀ انسان ها عدالت را دوست دارند و ستم را نمی پسندند. حتی ستم گران عالم نیز از این ویژگی برخوردار هستند. مگر آنان که خصلت های اصلی انسانی در آن ها به کلی دگرگون شده باشد. از سنگ دل ترین انسان ها مانند فرعون ها و یزید ها هم اگر بپرسید که عدالت خوب است یا ستم، به شما خواهند خندید. اگر از قصابان بی رحم جهانی در باره عدالت و ستم نظرخواهی کنید، مطمئنا خود را طرفدار عدالت معرفی خواهند کرد؛ این درحالی است که با جنایات بی شمار خود در جهان، روی همۀ آدم کشان و ظالمان تاریخ را سفید کرده اند.

چنان که در مورد توحید گفتیم که انسان ها در مورد پرستش دچار انحراف و اشتباه می شوند و با حفظ گرایش اصلی، در تفسیر و تحلیل و نیز در مصداق خداوند به انحراف کشیده می شوند، در مورد عدالت نیز چنین سخنی درست است؛ انسان ها در عین حالی که عدالت را دوست دارند و می خواهند دیگران در مورد آنان عدالت را رعایت کنند اما خود یا در تفسیر معنای عدالت دچار خبط و خطا می شوند و یا در مصداق آن به چاه ستم و گمراهی می افتند.

ضرورت وجود پیامبران آن گاه در جامعه ای احساس می شود که مردم نسبت به این ارزش های فطری به انحراف و کجروی افتاده باشند و خطر تحریف و نابودی، این اصول و ارزش های اصیل را تهدید بکند. در چنین شرایطی خداوند پیامبری را با پیام های آشکار برای اصلاح و بهبود وضع معنوی مردم به سوی آنان می فرستد. یکی از کارهای اصلی پیامبران، دعوت مردم به عدالت خواهی و عدالت طلبی و به ویژه اصلاح تفسیر و برداشت مردم از عدالت و تصحیح مصادیق عدالت است.

پیامبر اسلام در زمانی مبعوث به رسالت الهی گردید که ستم و حق کشی به اوج خود رسیده بود. ما به چند نمونه و مصداق ظلم در عصر جاهلیت اشاره می کنیم.
در عصر جاهلیت، ظلم در جامۀ تبعیض به جلوه در آمده بود. یک مورد آشکار آن را اگر مثال بزنیم این است که آنان بین پسر و دختر تفاوت بسیار می گذاشتند. پسر چون کاربرد اقتصادی داشت و در جنگ های جاهلی و کشتارها و غارت کاروان ها و تفاخر در میان قبیله ها به کار می آمد، قدر می دید و بر صدر می نشست اما دختر که چنین کارآیی نداشت مورد بی مهری و ستم آنان قرار می گرفت. قرآن کریم دیدگاه و رفتار وحشیانه آنان را در مورد دختران به روشنی به تصویر کشیده است:
«وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ کَظِیم ٌیَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَیُمْسِکُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ أَلاَ سَاء مَا یَحْکُمُونَ»
(و هر گاه یکى از آنان را به دختر مژده آورند، چهره‏اش سیاه مى‏گردد در حالى که خشم [و اندوه] خود را فرو مى‏خورد از بدى آن چه بدو بشارت داده شده از قبیله [خود] روى مى‏پوشاند. آیا او را با خوارى نگاه دارد یا در خاک پنهانش کند، وه چه بد داورى مى‏کنند!)

محبت پدری و مادری نسبت به فرزند یک محبّت فطری و خدا دادی است. محبتی که مخصوص انسان هم نیست بلکه حیوانات نیز از آن برخوردار هستند؛ فرزندان خود را بزرگ و تا پای جان از آنان دفاع می کنند. اما عرب های جاهلی حتی این محبت را از یاد برده بودند. عرب های جاهلی و بهتر است بگوییم جامعه جاهلی آن زمان به ویژه در محیط ظهور پیامبر گرامی اسلام(ص) نعمت بزرگ شفقت پدر و مادری را از دست داده بودند. آنان فرزندان خود را به هربهانۀ خرد و کلانی می کشتند. قرآن چنین بیان می کند:
«قَدخَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُواْ أَوْلاَدَهُمْ سَفَهًا بِغَیْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاء عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّواْ وَمَا کَانُواْ مُهْتَدِینَ»
( کسانى که از روى بى‏خردى و نادانى فرزندان خود را کشته‏اند و آن چه را خدا روزی شان کرده بود از راه افترا به خدا حرام شمرده‏اند، سخت زیان کردند. آنان به راستى گمراه شده و هدایت نیافته‏اند)

جامعه جاهلی فرزندان خود را از ترس گرسنگی می کشتند. حتی ثروتمندان آنان نیز فرزندان خود را از ترس گرسنگی موهوم نابود می کردند. واقعا اینان چه اندازه از روح انسانی دور شده بودند و بسیار بدتر از حیوانات درنده، خوی وحشی گری در وجودشان تثبیت شده بود. باز از قرآن کریم یاری می گیریم که به روشنی و ضعیت جامعه جاهلی را بیان کرده است:
«قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَکُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»
(بگو بیایید تا آن چه را پروردگارتان بر شما حرام کرده براى شما بخوانم؛ چیزى را با او شریک قرار مدهید و به پدر و مادر احسان کنید و فرزندان خود را از بیم تنگدستى مکشید. ما، شما و آنان را روزى مى‏رسانیم و به کارهاى زشت_ چه علنى و چه پوشیده_ نزدیک مشوید و نفسى را که خدا حرام گردانیده جز به حق مکشید. این هاست که [خدا] شما را به [انجام دادن] آن سفارش کرده است باشد که بیندیشید)

در این آیه به چند نمونه از خصلت های مردم زمان جاهلیت اشاره شده است:۱- آنان به جای خدای یگانه، خدایان بسیاری را می پرستیدند. ۲- به پدر و مادر شان احترام و جایگاهی قائل نبودند. ۳- فرزندان خود را از ترس فقر و گرسنگی می کشتند. ۴- آنان به کارهای زشت دیگر نیز مشغول بودند. مانند فساد و فحشا و دیگر کارهای ناشایست. این کارهای آنان آن قدر ناپسند بوده است که خداوند از آن ها نام هم نبرده و سر بسته و کلی به آن ها اشاره کرده است. ۵- یکی از کارهای ثابت آنان قتل و کشتار و خون ریزی بود. سال ده ماه آنان با شمشیرهای آخته در میدان جنگ بودند. جنگ های قبیله ای آنان ده ها سال طول می کشید و ده ها نفر بر سر هیچ و پوچ و صرف به خاطر لج و لجبازی و کینه های شتری با شمشیر تکه و پاره می شدند.

همۀ این ستم ها به خاطر روح جاهلی بود که بر آنان سایه انداخته بود. قصه جهل و نا آگاهی جامعه جاهلی قصه دردناک و طولانی است که ما در این مجال نمی توانیم به آن اشاره کنیم. آن چه از ستمبارگی و فرزند کشی و جنگ بر شمردیم، خود یک قلم از جنایاتی بود که از جاهلیت آن دوره ناشی می شد. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

در چنین جامعه و چنین شرایطی خداوند پیام رسان و پیام خود را فرستاد که حضرت محمد بن عبد الله(ص) بود با قرآن کریم. پیامبر برای دگرگون کردن جامعه جاهلی بیست و سه سال رنج برد و زحمت کشید. تاحدی موفق شد که آن همه دردها را سامان بدهد و رنج ها را درمان کند. آن پیامبر رحمت به جای ستم و کشتار و جنگ و خشونت، مهربانی و عطوفت و محبت و خویشتنداری و گذشت و بردباری جای گزین کرد.
با رحلت پیامبر، احساس فرهنگ جاهلی، در رگ های آنان جوشیدن گرفت. نمونه آن برگشتن جمعی از مسلمانان از اسلام در فردای رحلت رسول خدا(ص) بود. خلیفه اول با آنان جنگید و شکست را بر آنان تحمیل کرد. یعنی هنوز آب کفن پیامبر خشک نشده بود که جمع کثیری از همان مردم به جاهلیت خود باز گشتند. زمان زیادی نگذشت که فرهنگ ستم پرور و ظالمانۀ جاهلیت قد علم کرد و این بار با استفاده از اسلام و استخدام این دین آسمانی، همان فرهنگ ضد دینی و ضد بشری ستمباره و تبعیض آمیز بر پا خاست. کثیری از مسلمانان حتی برخی از صحابه، به فرهنگ جاهلی بازگشتند. در این میدان بود که امام حسین و نهضت عدالت طلب او پا به عرصه کار و زار مبارزه با جاهلیت در لباس جدید گذاشت.

مبارزه با فرهنگ جاهلی در نهضت حسینی

گفتیم که پس از رحلت پیامبر اکرم گروهی که خون جاهلیت در رگ های شان جریان داشت، به فرهنگ ستم پرور و مشرکانه جاهلیت بازگشتند. خصوصا کسانی که با شمشیر اسلام تن به تسلیم داده بودند. حقیقت اسلام و توحید و عدالت و انسانی بودن دین اسلام آنان را مسلمان نکرده بود، بلکه آنان تا جایی که توان داشتند با مسلمانان جنگیده بودند، وقتی که اسلام در تمام شبه جزیره عرب گسترش یافت و شمشیر اسلام را روی گردن خود دیدند، به ناچار شهادتین بر زبان جاری کردند اما در دل و جان نه تنها کافر و بت پرست ماندند که حتی کینه و بغض اسلام را نیز در دل جای دادند و نگهداشتند و در پی به دست آوردن فرصتی بودند تا آن را نشان بدهند.

بنی امیه، این فرصت طلایی را با تسلط بر ولایت شام به دست آورد. شام از مرکز خلافت یعنی مدینه فاصله بسیار داشت و آنان در کارهای خود می توانستند به دور از چشم خلفای سخت گیر، آزادی عمل داشته باشند. چنان که شام سرزمینی بود که مردم آن تازه مسلمان بودند و به دلیل دوری از مهاجرین و انصار مدینه و مکه، چیزی از اسلام نمی دانستند و این خود فرصتی بود در اختیار بنی امیه که هرچیزی را که دل شان بخواهد به نام دین و اسلام به آن مردم بیاموزند. بنی امیه پیش از هرچیز و بیش از هرکاری کینه و دشمنی خاندان هاشمی و در رأس آنان کینه امام علی(ع) را در زمین دل آماده شامیان کاشتند. چه این که آنان علاوه بر دشمنی قبیله ای، کینۀ جدیدی از علی در دل جای داده بودند. زیرا این علی بود که در جنگ های بین اسلام به فرماندهی رسول خدا و کفار به فرماندهی ابوسفیان، تعدادی از سران کافر آنان را به قتل رساند و داغ آن ها را در دل شامیان و خاندان سفیانی باقی گذاشت.
بیان یک نمونه می تواند عمق شست و شوی مغزی و فکری مردم را در شام نشان دهد: وقتی امام علی(ع) در سال چهلم هجری در محراب مسجد کوفه با شمشیر ابن ملجم مرادی به شهادت رسید و مردم شام، پس از چندی از آن با خبر شدند، با تعجب از هم می پرسیدند که چرا علی در مسجد کشته شده؟ علی که اهل نماز نبود پس در مسجد چه می کرده است؟ از یاد نمی بریم که در آن زمان از رسانه های جمعی خبری و اثری نبود که اطلاعات را سریع و صحیح به مردم در دور و نزدیک برساند. اطلاعات مردم همان چیزی بود که از دربار و دستگاه دولتی می گرفتند و به خوردشان داده می شد.

بنی امیه پس از انجام این زمینه سازی ها در شام، و با داشتن یک سپاه کلان بی خبر از همه جا و آموزش داده شده با آموزه های دلخواه آن ها و نیز سرزمین بزرگ و سرشار از ثروت و نعمت شامات، دست به اقدامات عملی برای باز گرداندن جاهلیت اما به نام اسلام به جامعه زد.

بدعت در جریان خلافت

یکی از بدعت های جاهلی و در عین حال خطرناک بنی امیه تبدیل خلافت به سلطنت بود. آن ها که در همسایگی سلطان نشین روم زندگی می کردند، از آنان آموخته بودند که چگونه بتوانند قدرت را در خانواده خود موروثی کنند. آن ها با استفاده از پراکندگی و ضعف مسلمانان، از امت اسلامی برای یزید بیعت گرفتند که خلیفه مسلمین باشد. این اولین گام در نابودی خلافت اسلامی بود.

ای کاش یزید یک مسلمان بود. و ای کاش او ذره ای شایستگی خلافت بر مسلمانان را می داشت. یزید جوانی بود بی بندوبار، عیاش، سگ باز و بوزینه باز. او به هیچ کدام از احکام و دستورات اسلام نه تنها پایبند نبود که حتی تظاهر به پایبندی به آن ها را هم نمی کرد. بی پروا قمار می زد و شراب می خورد و به لهو و لعب و شادخوارگی مشغول می بود.

یزید و همفکرانش بر این باور بودند که دین و پیامبری و این حرف ها همه هیچ و پوچ است که محمد(ص) درست کرده تا قدرت قریش را از چنگ بنی امیه در آورد و همیشه در دستان بنی هاشم نگهدارد. یزید آشکارا این اندیشه ها را به زبان می آورد. وقتی اسیران جنگ کربلا را به حضور پذیرفت، با خواندن این بیت شعر، اعتقاد خود را بیان کرد؛ او به روشنی گفت ای کاش کشته شدگان ما در جنگ بدر و احد اکنون می بودند و می دیدند که من چگونه از قاتلان بنی امیه در بدر و احد و خیبر، در کربلا انتقام گرفته ام و به من می گفتند دست مریزاد و بارک الله:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
فأهلّوا و استهلّوا فرحا ثمّ قالوا یایزید لا تشل
قد قتلنا القوم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل

ابا عبد الله الحسین در چنین شرایطی قرار گرفته بود. شرایطی که در آن ستم، بدعت، دشمنی با اصول اسلام، دشمنی با مسلمانان واقعی و انحراف از مسیر پیامبر و اهلبیت او در اوج خود رسیده بود. او دو راه بیشتر نداشت؛ یا به گوشه ای می خزید و مرگ تدریجی و قطعی اسلام را تماشا می کرد و شاهد غلبه فرهنگ جاهلی می بود و یا دست به قیام و مبارزه می زد. او به عنوان یک مسلمان واقعی، فرزند پیامبر و فرزند امام علی(ع) نمی توانست راه اولی را انتخاب کند. پس او راه مبارزه را برگزید؛ هرچند به شهادت خودش و جوانان و یاران و اسارت خانواه اش انجامید. او با این شعارها گام به میدان گذاشت:
«و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامۀ براع مثل یزید»
شعار همیشه جاودان او که هم اکنون شعار همۀ آزادگان جهان است این بود: «هیهات منّا الذّلۀ»

سیداسحاق شجاعی

ادامه دارد …

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟