آیا اهداف استراتژیک امریکا در افغانستان محقق شده است؟ درس های آموخته چیست؟

  • انتشار: ۲ اسد ۱۴۰۰
  • سرویس: بین المللدیدگاه
  • شناسه مطلب: 117173

خروج شتابزده ایالات متحده امریکا از افغانستان این فرصت را به طالبان داد تا بازگشتی دوباره و این بار قوی تر از گذشته به افغانستان داشته باشند. خروج نیروهای ائتلاف بین المللی به رهبری امریکا از افغانستان زمینه پیشروی طالبان را فراهم کرده است. براساس گزارشات رسانه ها تا اول ماه جولای، طالبان کنترل هشتاد و پنج درصد از مناطق افغانستان را در اختیار داشته است و این بازگشت دوباره این گروه به قدرت را تقویت کرده است. ایالات متحده امریکا پس از حادثه تروریستی یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی به بهانه مبارزه با تروریزم به افغانستان لشکرکشی کرد و با گذشت بیش از دو دهه اکنون به طور شتابزده و غیرمسئولانه این کشور را ترک می کند. گفته شده خروج امریکا از افغانستان از رقابت قدرت های بزرگ نشأت می گیرد. حضور دو دهه یی امریکا در افغانستان این سوال را خلق می کند که آیا این کشور به اهداف استراتژیک خود در افغانستان رسیده است و درس های آموخته از طولانی ترین جنگ این کشور در افغانستان چیست؟

حمله تروریستی کلان یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی به مکانی که قلب امریکا قلمداد می شود و از نظر روانشناسی به اندازه پرل هاربر(بزرگترین پایگاه نظامی امریکا در جزیره هاوایی) اهمیت دارد شوک بزرگی به واشنگتن وارد ساخت. دولت بوش برای دادن پاسخی قطعی و محکم به این حمله و حفظ شأن امریکا هم در سیاست داخلی و هم عرصه بین الملل به بهانه مبارزه با تروریزم به افغانستان حمله کرد. مبارزه جهانی علیه تروریزم به رهبری امریکا و همراهی متحدین غربی و بین المللی اش در افغانستان شروع شد. در ادامه اما این مبارزه از اهداف خود فاصله گرفت و ناکامی های تاکتیکی ارتش امریکا در افغانستان سبب شد طولانی ترین جنگ تاریخ امریکا بدون موفقیت ادامه یابد.
با درنظرداشت ناکامی ها و موفقیت های امریکا در افغانستان طی دو دهه گذشته ایالات متحده حداقل سه درس مهم از جنگ افغانستان فراگرفته است:

درس اول: گسترش عمده اهداف ضد تروریزم

اولین درسی که امریکا از جنگ افغانستان طی دو دهه حضور در این کشور گرفته «گسترش اهداف ضد تروریزم» می باشد. این مساله سبب جدایی فاحش بین منابع استراتژیک و اهداف استراتژیک شد. هدف دولت بوش از حمله به افغانستان انتقال از القاعده و طالبان که به القاعده پناه داده بود اعلام شد. امریکا جنگ خود در افغانستان را «مبارزه بین المللی علیه تروریزم» نام گذاشت و به نوعی قصد داشت فضای سیاسی بین المللی را تغییر شکل دهد. افغانستان می توانست برای امریکا یک موفقیت بزرگ را رقم بزند تا سلطه تک قطبی این کشور که پس از جنگ سرد آغاز شده بود به نوعی تثبیت گردد.

سفیر چیس دبلیو فریمن اهداف جنگ علیه تروریزم را غیرقابل تعریف عنوان نمود. قبل از اینکه جنگ افغانستان به پایان برسد، دولت بوش علی رغم مخالفت های جامعه بین المللی درگیر جنگ عراق با هدف تغییر رژیم در این کشور شد. امریکا اگرچه سرانجام موفق شد رژیم صدام حسین که ضد امریکایی بود را سرنگون کند اما فرصت بازسازی در افغانستان را از دست داد و یک جعبه پاندورا(جعبه ای افسانه ای که محتوی تمام بلاهای ممکن برای بشر است) از عدم تعادل ژئوپلتیک و درگیری های فرقه ای در خاورمیانه را باز کرد. این مساله همچنین احساسات ضد امریکایی و حرکات تندروانه اسلامی را تشدید کرد.

درس دوم: تقویت یک جانبه گرایی و دیپلماسی پیروزی به جای مبارزه جهانی با تروریزم

پس از حمله تروریستی یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی، امریکا به بهانه مبارزه با تروریزم به افغانستان حمله کرد. در ادامه این هدف جای خود را به یک جانبه گرایی و دیپلماسی پیروزی امریکا داد و جبهه متحد مبارزه با تروریزم به دست فرموشی سپرده شد. مبارزه با تروریزم بین المللی مستلزم همکاری های بین المللی ست اما امریکا هرگز نتوانست خودخواهی و غرور حاکم بر سیاست خارجی خود را کنار بگذارد.

از دهه ۱۹۸۰ میلادی به بعد، ایالات متحده امریکا به بهانه تامین کننده « تروریزم دولتی» به رژیم های ضد خود حمله کرد. حتی پس از حمله یازده سپتامبر نیز دیدگاه امریکا در تشخیص فعالیت های تروریستی بر اساس منافع شخصی و نزدیکی روابط تغییر نکرد. از سویی هم، ایالات متحده امریکا در برخورد با کشورهایی مثل روسیه و چین که می توانستند در مبارزه با تروریزم جهانی با امریکا همکاری کنند، به صورت دوگانه رفتار نمود. برخی از کارشناسان و ناظرین معتقدند حمله نظامی امریکا به افغانستان یک حرکت استراتژیک بود تا رقبایی مثل چین، روسیه و ایران را کنترل کند.

به عبارت دیگر ابراز همدردی و حمایت از امریکا پس از حمله یازده سپتامبر نه تنها ثمره ای نداشته که سبب شده برخی کشورها از جمله پاکستان و مصر که به صورت فعال از مبارزه امریکا علیه تروریزم حمایت کردند هزینه و تاوان سنگینی بابت تلافی جویی تروریستی از جمله سرمایه گذاری نظامی و خطرات سیاسی، متحمل شوند.

درس سوم: تقلید کور از مدل سیاسی غربی

سومین درسی که امریکا از جنگ افغانستان آموخت تقلید کور از مدل سیاسی غرب در بازسازی افغانستان و نظم اجتماعی و حکومتداری پیچیده این کشور بود. پس از جنگ جهانی دوم، غرب به دموکراسی مبتنی بر انتخابات و سیستم نمایندگی به عنوان یک سیستم ایده آل خود روی آورد و امریکا نیز به کمک این مدل سیاسی توانست به طور موفقانه در دوران پس از جنگ در برخی از کشورها تغییر ایجاد کند. اما در کشورهایی مثل افغانستان و عراق که سنت های اسلامی قوی و وفاداری سیاسی حاکم است و گزینه های سیاسی اغلب توسط بزرگان قبایل و مذاهب دیکته می شود اتکای محض به انتخابات که عموما رویه محور است، ممکن است رسیدن به نتایج سیاسی معقول و حکومتداری مدرن و موثر را را با مشکل روبرو سازد.

در فضای سیاسی پس از یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی در افغانستان، ارتش امریکا به دفعات طالبان را نامشروع خواند و کنار گذاشت اما هرگز نتوانست پشتوان های دینی و قومی این گروه را از بین ببرد. در حقیقت باید گفت روند آشتی سیاسی و بازسازی افغانستان در طول دو دهه گذشته به طور دقیق و روشن به این دلیل ناکام بوده که محاسبات در مورد طالبان اشتباه بوده است.

نیروهای امریکایی در حال افغانستان را ترک کرده اند که مشکلات ناشی از جنگ علیه تروریزم در افغانستان را پایانی نیست. دولت جو بایدن اعلام کرده است خروج نیروهای امریکایی از افغانستان به امریکا این فرصت را می دهد تا منابع مالی خود را به سمت رقابت با چین معطوف نماید. اما اگر امریکا درس هایی که از جنگ خود در افغانستان گرفته است را به یاد نداشته باشد و به دست فراموشی بسپارد، در آینده هزینه سنگینی را پرداخت خواهد کرد. امریکا احتمالا در دور تازه ای از رقابت های بین المللی مزیتی ها و امتیازات قبلی را به دست نخواهد آورد.

منبع

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟