ملی‌گرایی افغانی و رنج‌های بی‌پایان

  • انتشار: ۹ قوس ۱۴۰۰
  • سرویس: دیدگاهسیاست
  • شناسه مطلب: 124592
افغانستان

در افغانستان از حدود صد سال پیش و همزمان با رفورم لائیسیته آتا ترک در ترکیه و مدرنیسم رضا شاه در ایران، قبیله‌گرایی سنتی اوغانی تبدیل به ایدئولوژی ملی‌گرایی افغانی می‌شود. این تبدیل قبیله‌گرایی به ملی‌گرایی افغانی دارایی عواقب و مصائب بسیاری بوده و هست.
اگرچه قبیله‌گرایی اوغانی خود بلیه تمام عیار بود، اما تبدیل آن به ایدئولوژی قومی علت العلل رنج و درد ملت افغانستان را، تبدیل به آرمان مقدس پشتونیزم ساخت. بعد از جان گرفتن آن ملی‌گرایی شوم، ذهن پشتون‌ها همواره اسیر آن ایدهالیسم زیانبار بوده است. پشتون ها با اینکه در صد سال گذشته دارای جریانات فکری گوناگون و گاه متضاد، از کمونیسم تا اسلام‌گرای افراطی شده اند، اما هرگز نتوانسته اند خود را از افسانه لوی افغانستان سرزمینی و فرهنگی رها کنند.
این ملی‌گرایی به علت عدم وجود اکثریت مطلق پشتون‌ها در کشور، در واقع رنج را برای ملت افغانستان جاودانه ساخته است.
نتایج و پیامدهای این ملی‌گرایی بدفرجام بسیار است که در اینجا مرور برخی از آن‌ها خالی از فایده نیست!
۱- برهم زدن ترکیب قومی کشور: از آنجا که پشتون‌ها قوم اکثریت نیستند و همواره حکومت قومی خود را در معرض زوال می‌بینند، همواره کوشش کرده اند با انتقال پشتون‌ها در شمال و غرب کشور، ترکیب جمعیتی اقوام افغانستان را دگرگون سازند. وجود ناقلین در این مناطق گواه روشن این سیاست است.
۲- غصب سرزمین‌های اقوام غیر پشتون: با اجرای سیاست پشتون سازی کشور، سیاست تصرف مناطق تحت مالکیت اقوام دیگر نیز همواره اجرا شده است. تصرف زمین‌های حاصلخیز قندوز، بلخ، بغلان، فاریاب، سرپل، هرات، بادغیس ووو گواه این مسأله است.
۳- تحمیل زبان و فرهنگ پشتون‌ها: در طول صد سال گذشته تحمیل زبان، خط و فرهنگ پشتون‌ها بر اقوام دیگر کشور، همواره فارغ از جنس و افکار حاکمان ادامه یافته است. امروزه سیاست امارتیان در این زمینه مصداق بارز آن است!
۴- دشمنی با همسایگان: ملی‌گرایی افغانی از آنجا که بی‌ریشه و فاقد گفتمان منسجم و منطقی است، بقای خود را در مخالفت با همسایگان تعریف می‌کند. لذا معارضه با پاکستان بخاطر ادعای سرزمینی و مقابله با ایران به علت سلطه فرهنگی همواره جزء لاینفک آن است.
۵- ویرانی مستمر کشور: ملی‌گرایی افغانی چون فاقد توان سیاسی، نظامی و اقتصادی و حتی مردمی است، و از جانب دیگر ادعاهای بزرگ دارد، لذا همواره کشور را درگیر تعارض منافع داخلی و خارجی می‌سازد. این تعارضات تبدیل به جنگ های داخلی بی‌پایان شده و ویرانی کشور را استمرار داده است.
۶- بی‌ثباتی سیاسی: با تداوم جنگ و بی‌ثباتی نظامی دائمی کشور، نظام های سیاسی کشور همواره بی‌ثباتی را تجربه کرده اند. همین مسأله طول عمر سیستم حکومتی را بطور اوسط به پانزده سال رسانده است. در واقع در صد سال گذشته شش یا هفت بار حکومت از بنیان در افغانستان تبدیل شده. این بی‌ثباتی مستمر پیامدهای فاجعه باری زیادی داشته که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است!
۷- آوارگی و بیچارگی ملت: با وجود بی‌ثباتی سیاسی، جنگ داخلی، تبعیض، نژاد پرستی و غصب سرزمین، آوارگی و بیچارگی ملت بخصوص اقوام اقلیت امر گریز ناپذیر بوده و هست. وجود آوارگان افغانستان در پاکستان، ایران و سایر کشورها معلول همین بلیه شوم است.
آن چه گفته شد بخش کوچکی از فجایع ملی‌گرایی افغانی است که همواره مردم افغانستان را رنج داده و به قتلگاه کشانده است. شوربختانه هنوز هم حاکمان کشور با وجود ادعای امت اسلامی داشتن، از این آرمان زیانبار نتوانسته‌اند خود را رها کنند. جا دارد امارتیان طبق ادعای خود مسلمانی پیشه کرده و این ملی‌گرایی بدفرجام را برای همیشه بخاک بسپارند. اگر چنین کنند ملت افغانستان را از این ایده‌آلیسم شوم رها خواهند ساخت و بیشتر از هرکس خود از دفن آن جسد متعفن سود دنیوی و اخروی خواهند برد.

ناطقی بلخابی

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟