قوم مرگ آزموده

  • انتشار: ۱۱ عقرب ۱۴۰۰
  • سرویس: دیدگاهسیاست
  • شناسه مطلب: 123404
افغانستان

ما بی‌گمان خلف‌ترین فرزندان این خاکیم با این حال اما من کم‌کم به این باور نزدیک می‌شوم که افغانستان وطن هرکه باشد وطن هزاره‌ها نیست. وطن آن است که ریشه‌ات در خاکش چنان محکم گره در گره پیچیده باشد که هیچ توفانی نتواند تکان‌ات دهد ولی کجاست خاک من (من نوعی) تا بُن و ریشه‌ام در آن جان بگیرد؟
شرایط حاکم بر این گروه قومی-مذهبی را به روزگار فلسطینی‌ها ‌و مسلمانان روهینگیای میانمار اگر تشبیه کنم حرف بی‌جایی نزده‌ام. بلی! از رهگذر استیلا و تغلب از نظامی به نظامی دیگر منتقل شده‌ایم اما ما کماکان گاو پیشانی‌سفید این کشوریم. به‌‌زعم کثیری هر خرابی و بدروزی که بر سر افغانستان آمده، زیر سر همین جماعت بوده! در مسجد و آموزشگاه و فروشگاه و مکتب و بازار و کوی و محله و … دلهره‌ی مرگ رهایم نمی‌کند. نمی‌دانم تا لحظه‌ یا دقیقه‌ی‌ دیگر زنده خواهم بود یا طعمه‌ی بمب جنت‌طلبانی می‌شوم که قرار است تا دوراهی دوزخ و بهشت همراهی‌ام کنند.
خدا نکندهزاره‌ای درگیر منازعه‌‌ی ناخواسته با یک غیر هزاره شود و الا همان لحظه طرف، تکلیف‌اش را خود روشن می‌کند. هر روزه به اتفاقاتی برمی‌خوری که دلت را از زندگی سیاه می‌کند. روز گذشته شاهد دو صحنه‌ی دل‌آزار بودم که روح و روانم را به‌کلی بهم ریخت. یک جوان هزاره بگومگویی با یک راننده‌ی غیر هزاره کرده بود. راننده نه آن جوان که تمام قوم بخت‌برگشته‌اش را مورد لطفی از نوع دشنام‌های رکیک قرار می‌داد. در جایی دیگر، یک موتر کرولا از سرک فرعی ناگهان ظاهر شد و چیزی نمانده بود به موتر تونس حامل ما بزند. راننده‌ی هزاره‌ی بیچاره‌ی ما به محض این‌که اعتراض کرد، راننده‌ی کر‌ولا با میله‌ی آهنی به جان‌اش افتاد با عین ناسزاگویی‌های ‌مورد پیش‌گفته.
اینجا اگر وطن ما است، پس چرا نمی‌توانیم در محله و روستا و دِه دوردست‌ترین ولسوالی‌مان با فقر و بدبختی‌ خود آرام باشیم؟ زیست‌گاه ما خود به اندازه‌ی کافی جهنم هست، به کدامین جهنم‌دره‌ی دیگر می‌فرستندمان؟
ما نیستیم، اصلا وجود نداریم و شبح‌های مایه‌ی آزار مردمانیم. قوم مجرمیم و جرم همواره هم‌زاد ما بوده و ما چه خوش‌خیالانه فکر می‌کردیم هزاره بودن دیگر جرم پنداشته نمی‌شود.
هیولای مرگ و نیستی بار دیگر دهان گشوده و به تدریج جماعتی را در کام می‌کشد. وقتی قومی فاقد ابتدایی‌ترین حق می‌شود و حق‌کشی‌اش از باور و فرهنگ غالب نیرو می‌گیرد، فاقد تاریخ هم می‌گردد و تاریخ‌اش به دست و به دل‌خواه دیگران رقم می‌خورد؛ امری که چیزی از نابودی جمعی کم ندارد. باید به‌خاطر داشت آن‌که فرمان می‌راند، تاریخ دیروز و امروز و فردا را هم همو می‌نویسد.
به صد سال قبل برگشته‌ایم.

هادی رحیمی زاده

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟