رهبری که جای خالیاش برای مردم افغانستان پرنشده است
- انتشار: ۲۵ سرطان ۱۳۹۹
- سرویس: دیدگاهسیاست
- شناسه مطلب: 89264
چگونه می شود مردی فقط چهل و هشت سال در این دنیا زیسته باشد و شود: نابغه، علامه، فیلسوف و عارف، استادسخن، شاعر ونویسنده، نماد همبستگی و بی تعصبی و آزاده و نترس.
او را سید اسماعیل(۱۲۹۹_۱۳۴۷سرپل بلخاب) نام نهادند. در دیار شیرمردان و نامآوران به دنیا آمد و به بلخی ملقب شد.
از پنج سالگی در مکتب اساتید برجستۀ عصر خویش(مشهدمقدس) شاگردی کرد و سرآمدان علم و سخن را به تحسین واداشت.
گویا اتاقک های مدارس برایش ضیق میشدند و او را به دنیای بزرگ و پر از جنجالها و تضادها و صداها هدایت میکردند.
او علمآموزی و تلمذ را همسو با مبارزهای خستگیناپذیر برای اهدافی بزرگ می دید و حتی لحظهای درنگ نمی کرد.
“امروز روز فریاد است، روز آرام نشستن نیست. روز غنودن نیست. روز پایبندی به سخنان کوچک نیست.روز مبارزه با خرافات است.روزیست که باید چهرۀ واقعی اسلام را از زیر ابرهای کدر اوهام و خیالات فاسد بیرون کشید.”(علامه بلخی)
درد دیگران برایش درد بود و مداوا را حرکت و مبارزه میدانست. از پانزده سالگی قد علم کرد.
با شنیدن صدای هم کیشانش از قفقاز شوروی، با دوستانش راهی شد و به یاریشان شتافت. با آگاهی پلیس آن خطه به محض ورود دستگیر و سه شبانه روز شکنجه شد. گویا طعم شیرین مبارزه و جهاد را چشید.
چند ماه بعد در همان سال۱۳۱۴ کشف حجاب دستوری سه پادشاه ایران، افغانستان و ترکیه دلش را به درد آورد. در حالی که جزو سخنرانان مسجد گوهرشاد بود شاهد قتل عام مردمی معتقد شد.
این بار حوادث در او شور و شوقی دیگر آفرید و شد حنجره ای بی بدیل بر منابر شهر هرات افغانستان.
همزمان که فلسفه و احکام میآموخت، کتاب (فلسفه الاحکام) نوشت(در شانزده سالگی).
به سرعت صدا و تفاوت در بیانش در اقصی نقاط افغانستان و حتی جهان پیچید و نقل سخنان شجاعانه وانقلابیاش خواب بر جاهلان و مفسدان حرام کرد.
با سفر به عراق، مصر(دانشگاه الازهر) و عربستان و ایران به بررسی اوضاع و مسائل سیاسی جوامع انسانی و اسلامی پرداخت و در راه مبارزه مصمم تر شد.
او در هجده سالگی به نام آوری غرور آفرین تبدیل شد که مردمان شهر هرات سر تعظیم در برابرش فرود آوردند و برای تحقق آرمانهایش شانه به شانه در کنارش راه پیمودند.
“حزب ارشاد” تاسیس کرد (۱۳۲۰) و به سرعت از سراسر کشور عضو گرفت.
حرکت انقلابی و حمایت همه جانبه مردم از او، حکومت را به ترس واداشت و با تبعیدش به شهر مزارشریف به گمان دور کردن از اهداف و یارانش، مسیر تازه ای به رویش گشوده شد(بیست و پنج سالگی).
او که اینک دارای سه فرزند”یک پسر و دو دختر” و همسری فرهیخته و عالمهای بود باذکاوت و هوش سرشارش، به هر نقطه ای که پای مینهاد و سفر میکرد و در هر محفل و مجلسی که وارد میشد پیر و جوان مجذوبش میشدند و عاشقانه مشتاق شنیدن صدای گیرا و سخن فصیحش میگشتند.
)تحول لازمه زندگیست. تحول پایه اول تکامل است و تکامل محصول قدرت و استعداد هیولایی ست.”علامه”)
هدف قاطع بلخی تحول بود، تحولی که باید از حکومت شروع میشد و به تبع آن مردم سرزمینش به تکامل میرسیدند.
مبارزه آشکار و شجاعانهاش باعث شد حکومت با تفکر تحت نظر گرفتنش، اورا به کابل و در برابر چشم خویش به کنترل درآورد.
اما بلخی بیست و هشت ساله بزودی شد محورمحافل عدالت خواهی و قیام. تحصیل کردههای پایتخت حتی از نزدیکان دربار و ادیبان و سیاسیون، مهر تأیید بر راه و افکارش زدند و برای تحولی اساسی در نظام و حرکت به سوی جمهوریت به یاریش شتافتند.
اما این جوان آزاده به همراه یازده تن از بهترین یاران باوفایش در سی سالگی(۱۳۲۹) به مدت چهارده سال و هفت ماه و یازده روز، بدون هرگونه محاکمهای اسیر زندانهای کابل شد و تحمل سخت ترین شکنجهها از او قهرمانی ساخت که بیرق آزادگی در دستانش، رهبری شد برای نسلها.
نخست چهل روز هیأتی از سه وزیر، شهردار، فرماندار و چند وکیل شورا از او استنطاق کردند. بلخی حقایق کشور وشرایط جامعه را برایشان بازگو کرد تا جایی که اشک از چشمانشان فروریخت.
ظاهرشاه همه را خواند اما گفت: هرچه او گفته است درست است اما نمیشود اورا رها گذاشت. پس فعلا زندانی باشد.
زندانهای مخوف کابل برایش فرصتها خلق کرد .
هزار و هفت صدبار کتاب خدا؛ قرآن کریم را خواند و به گفته خودش هربار درهای بیشمار برویش گشوده میشد. علم و نبوغش را با سرودن هزاران بیت شعر با کمترین امکانات، به اثبات رساند و هرچه در سرداشت توسط اشعارش به خارج از زندان ارسال کرد.
حکومت داران وجودش را هم ضروری می دانستند هم خطرناک. لذا درصدد تغییر قانون اساسی برآمدند و سرانجام رادیو افغانستان ساعت هشت صبح هشتم آبان(میزان)۱۳۴۳ اعلان میکند که تغییرات قانون اساسی توسط شاه تأیید شد و همزمان دوازده زندانی که به مدت چهارده سال و هفت ماه و یازده روز بی سرنوشت بسر میبردند آزاد خواهند شد.
استقبال عامه مردم در سراسر کشور به همراه شادمانی اعضای کابینه، نمایندگان هر دو شورا، دانشگاهیان و علما نشانگر جامعهای رشد یافته بر مبنای تفکر علامه بلخی بودکه سه روز پس از آزادیش شاه کشور را واداشت با او ملاقات کند و رسما از او عذر خواهی نماید.
اینک علامه با صدایی غرّاتر بر منابر میرفت و وحدت طلبی و عدالت خواهی اجتماعی را سرلوحه مبارزهاش قرار داد؛ مسایل کوچک قومیت و ملیت را دور کنید وگرنه کوچک و خوار میشوید”علامه”
جوانان را به علم آموزی تا مراحل بالا تشویق می نمود و ازکسالت و بطالت باز میداشت.
از قیام مولایش حسین میگفت و خستگی ناپذیری میآموخت. اشعارش را با حنجرهای بی نظیر فریاد میکرد و روز به روز به نیروی خارق العاده جاذبه اش میافزود.
باز هم به شهرهای مختلف افغانستان سفرکرد و از یاران قدیمیاش تجدید پیمان گرفت. به ایران و عراق و سوریه رفت و درباره مشکلات کشور ها و جوامع اسلامی با مردم، علما و مراجع تقلید گفتگو نمود و به کشورش بازگشت.
حدود چهار سال پس از زندان بیشتر از پیش با مردمش بود، برای رفع مشکلاتشان از جان مایه میگذاشت و برای رفع نفاق در بین آنان میکوشید.
در هر شهری مساجد تکایا و کتابخانهها افتتاح کرد و آن مکانها را سکوهایی برای رشد و تکامل معرفی نمود. زنان جامعه را به تحصیل و فعالیت اجتماعی فرا می خواند و جوانان را به سیر مراحل رشد و ترقی ترغیب مینمود.
تا جاییکه دیگر سایه اش هم بر زمامداران سنگینی می کرد و باعث شد نقشه شوم از ببن بردنش را بکشند.
با دسیسه ای کینه توزانه به شهادتش رساندند و سرانجام در روز بیست و چهارم تیر(سرطان)۱۳۴۷ قهرمانی چهل و هشت ساله با آرزو هایی بزرگ برای جامعه ای بزرگتر در منطقه افشار کابل در حالی به خاک سپرده شد که همه وطن پرستان از هر مذهب و کیش و آیینی و حتی آزادگان دیگرکشورها برایش اشک ریختند و مراسم عزاداری بپا کردند.
امروز پنجاه و دو سال از آن روز میگذرد اما جای خالیاش برای مردم افغانستان پرنشده است. رهبری با اهداف بلند به دور از هرگونه تعصب قومی و مذهبی همچون او می توانست مایه مباهات و سربلندی کشوری باشد که قربانیان بی شماری در راه استقلال و آزادی داده است.
کپی متن بدون ذکر نام نویسنده شرعاً جایز نیست.
سیده افسانه اکبرزاده
نظرات(۰ دیدگاه)