رازهای سر به مهر احزاب شیعی در سالهای اول انقلاب
- انتشار: ۲۵ سرطان ۱۳۹۶
- سرویس: اجتماعیدیدگاه
- شناسه مطلب: 26398
پرده اول: از اواخر سال 1360، نهضتها و گروههای متعددی در مناطق مرکزی افغانستان مثل قارچ در حال سربرآوردن بودند. چند نفر کمتر از انگشتان دست، شب با هم مینشستند و فردای آن یک حزب جدید اعلام موجودیت میکرد.
این احزاب چند نفره، چنان سریع متورم و بزرگ میشدند که در کمتر از یکماه در مقابل جریانهای بزرگتر و پختهتر قد علم میکردند و متعاقب آن درگیری شروع میشد.
سالهای 61 تا 64، اوج درگیریهای ذاتالبینی بین احزاب شیعی در مناطق مرکزی افغانستان بود. از همان اوایل یعنی از سال 1360 نشانههای آشکار شده بود که گویا یک دست نامریی خارجی، احزاب کوچک را متورم میکند و آنان را در مقابل سایر احزاب به جنگ وامیدارد. شاید مبالغه نباشد اگر بگوییم این احزاب بیش از آن که در مقابل حزب دموکراتیک خلق افغانستان و ارتش شوروی بجنگند، بین خود جنگیدند، کشتند و کشته شدند و ویران کردند.
پرده دوم:
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، نهادی شکل گرفت که آن را واحد «نهضتهای آزادیبخش» نامیدند. مسئولیت این نهاد در سال 1360 به «سید مهدی هاشمی» واگذار شد. او برادر داماد آیتالله «منتظری» قائم مقام بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران بود. دست هاشمی به خاطر مسئولیتی که داشت باز بود و به راحتی میتوانست با نهضتهای سایر کشورهای دور و نزدیک مثل لبنان، لیبی، یمن جنوبی و افغانستان ارتباط برقرار کند.
مهدی هاشمی در بین همه کشورها، توجه خود را بیشتر به افغانستان و به ویژه مناطق مرکزی این کشور معطوف کرده بود. همانطور که در پرده اول اشاره شد، یک دست نامریی، احزاب را در مناطق مرکزی افغانستان به جان هم انداخته بود. این دست نامریی مربوط به سید مهدی هاشمی بود. مهدی هاشمی قبل از آن که در سال 1366 به اتهام تهدید امنیت ملی و چند اتهام دیگر مثل افشای ماجرای «مک فارلین» اعدام شود، راز درگیریهای مناطق مرکزی افغانستان را فاش کرد و در اعترافات خود، از آن پرده برداشت. یکی از اعترافات او ربودن و قتل «عبدالحسین عاقلی» از پیشگامان «جنبش مستضعفین افغانستان» بود. بدون مبالغه عاقلی یکی از نوابغ قومیت هزاره از منطقه «جاغوری» بود که تاکنون کمتر شناخته شده است. او ماجراجوی به تمام عیار بود که گاهی از لبنان سر درمیآورد و گاهی ریگستانهای بلوچستان پاکستان را به تنهایی درمینوردید. او همانطور که کوچه پس کوچههای مناطق مرکزی را مثل کف دست میشناخت، رقبای خود را نیز لحظه به لحظه رصد میکرد. عاقلی نویسنده توانای بود که قبل از نوشتن این یادداشت، نزدیک به یک ساعت نوشتههای جذاب و سلیس او، زمینگیرم کرد. به هر حال، عاقلی قربانی رقابت حزبی شد زیرا او آدم سرکشی بود که به مهدی هاشمی و احزاب همسو با او، سر خَم نمیکرد. عاقلی بیباک بود، جسور بود و نترس. همین صفات باعث گردید که هاشمی او را برنتابد و سرانجام تصمیم به قتلش بگیرد. البته هاشمی در این کار تنها نبود بلکه رقبای داخلی عاقلی، او را برای همیشه از نعمت زندگی محروم کردند. عاقلی در سال 1362 از منطقه «گلشهر» مشهد ناپدید شد. این موضوع نزدیک به چهار سال به یکی از معماهای تاریخ معاصر نهضتهای اسلامی افغانستان تبدیل شده بود تا این که در سال 1365، از این راز پرده برداشته شد. علاوه بر اعترافات تلویزیونی سید مهدی هاشمی مبنی بر دستور قتل عاقلی، «محمد محمدی ری شهری» وزیر اطلاعات و امنیت وقت ایران نیز در صفحه 243 «خاطرات سیاسی» خود که در سال 1369 به چاپ رسیده، به این موضوع اشاره کرده است.
پرده سوم: در این نوشته از منطقهای به اسم گلشهر نام بردیم. گلشهر یکی از مناطق مهاجریننشین در مشهد است که عمدتاً ساکنان آن را مهاجران هزاره تشکیل میدهد. به رغم آن که «اسماعیل مفیدی» استاندار وقت خراسان، در سالهای 1371 تا 1375 ساختار و بافت جمعیتی این منطقه را به هم زد اما هرگز نتوانست گلشهر را از مهاجران هزاره تهی و خالی کند. «بلوار آوینی» ورودی گلشهر است که خیابان «گلبو» و فلکه اول و دوم از مناطق دیگر این منطقه است. شاید مبالغه نباشد که گلشهر را نه تنها در استان خراسان رضوی بلکه در سراسر ایران، اصلیترین مرکز تجمع مهاجران هزاره بنامیم. در سالهای 1377 و 1378، به مدت دو سال در یکی از کانونهای دانشجویی این منطقه، جغرافیا، تاریخ و زبان پشتو تدریس کرده ام. بنابر این، از نزدیک با روحیات مردم آن آشنایی دارم. دیروز جمعه یکی از فعالان فرهنگی، به اتهام توهین به استاد مزاری توسط افراد ناشناس در منطقه گلشهر مورد ضرب و شتم قرار گرفت. وقتی از این حادثه اطلاع یافتم، به فکر نوشتن این یاداشت با محوریت سید مهدی هاشمی و عاقلی افتادم. این دو موضوع با هم ارتباطی ندارند اما انگیزهای برای نوشتن این مطلب شد.
محمد مرادی
[…] Source link […]