بایدن در دو راهی افغانستان: مبارزه با تروریزم یا مبارزه با شورش گری؟

  • انتشار: ۲۹ قوس ۱۳۹۹
  • سرویس: بین المللدیدگاه
  • شناسه مطلب: 101823

تاریخ نشان داده که هر دو استراتژی در افغانستان با چالش هایی روبرو بوده است.
هنوز مشخص نیست که جو بایدن، رئیس جمهور منتخب ایالات متحده امریکا، قرار است پا جای پای دونالد ترامپ گذاشته نیروهای امریکایی را از افغانستان خارج کند یا تعداد اندکی از نیروهای ضد تروریزم را در این کشور نگه دارد. متاسفانه هر دو استراتژی با نواقصی همراه بوده است. خروج نیروهای امریکایی از افغانستان خطر جنگ داخلی را به همراه دارد چراکه طالبان از گذشته قوی تر شده اند، داعش و القاعده در افغانستان جای پا باز کرده اند و این احتمال تبدیل شدن دوباره افغانستان به مکانی برای تروریستان را تقویت می کند. نگه داشتن تعداد کمی از نیروهای ضد تروریزم هم مانع تبدیل افغانستانن به تهدید جدی علیه امریکا نخواهد شد.

طرفداران دو استراتژی متفاوت

نگه داشتن ۲۵۰۰ نیرو یا کمتر از آن در افغانستان به این معنی ست که این تعداد نیروها تنها ظرفیت حفاظت از دارایی ها و تاسیسات خود را دارد و در عمل قدرت مانور چندانی نمی توان از آنها توقع داشت. مهمتر اما این حقیقت است که اتکا محض به استراتژی مبارزه با تروریزم در افغانستان برای استقرار صلح و ثبات می تواند زیان آور باشد. در حالیکه جنرال دیوید بارنو، جنرال استن مک کریستال و جنرال دیوید پترائوس تلاش کردند استراتژی مبارزه با شورش گری با تاکید ویژه بر جمعیت محلی را پیاده کنند، کارل آیکنبری، فرمانده «نیروهای مرکب فرماندهی-افغانستان، در زمان خود بر استراتژی مبارزه با تروریزم تمرکز نمود، چیزی که تلفات غیرنظامیان را افزایش داد به نیروهای امریکایی و ناتو در نگرش افغان ها عمیقا ضربه زد. البته، آیکنبری ناکامی استراتژی مبارزه با تروریزم در افغانستان را نمی پذیرد. همان طور که جنرالان بارنو، مک کریستال و پترائوس نسبت به محدودیت دستاوردهای مبارزه با شورش گری مسئول نیستند. در نبود نیروهای کافی بر روی زمین، مورد جایگزین استفاده از نیروی هوایی ست. استراتژی نظامی برای یک جنگ نامتعارف در یک کشور خارجی که به طور کامل به نیروی هوایی وابسته است و یکی از اهداف دور کردن حمایت از شورش گری ست، عمیقا ناقص است. البته، در نبود تعداد زیادی از نیروهای متعارف، گزینه باقی مانده استفاده از نیروهای ویژه می باشد و حمایت هوایی در عملیات هایشان حیاتی به نظر می رسد.

اشتباه بوش در جنگ افغانستان

وقتی امریکا به افغانستان و عراق حمله کرد، دولت بوش نتوانست منابع صحیح را به جنگ در افغانستان اختصاص دهد. این اقدام از بحث «حضور کمتر یا حضور حداکثری در افغانستان» در بین سیاسیون نشأت می گرفت. عده ای در حلقات سیاسی قرائت اشتباهی از تجاوز شوروی سابق به افغانستان داشتند و معتقد بودند ایالات متحده امریکا نباید اشتباه شوروی سابق را در افغانستان تکرار کند. این سیاست گذاران تاکید می کرد اتحاد جماهیر شوروی سابق چون با نیروی نظامی حداکثری به افغانستان حمله کرد باعث ایجاد تنفر و دشمنی در بین افغان ها نسبت به خود شد و در نتیجه افغان ها شورش گری را حمایت کردند و در قالب گروه های آزادی بخش ملی به مبارزه با شوروی سابق برخاستند.

امریکا و تفسیر غلط از تجاوز شوروی به افغانستان

تفسیر این عده از سیاسیون در مورد تجاوز شوروی سابق به افغانستان اما اشتباه بود. شوروی برای حمایت از یک رژیم کمونیستی که از قبل منفور افغان ها بود به افغانستان حمله کرد. به عبارت دیگر، حمایت افغان ها از طالبان در سال ۲۰۰۱ به مراتب ضعیف تر از حمایت از حکومت کمونیستی هنگام حمله اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان بود. بدون شک، رئیس جمهور محمد داوود خان یک ساختار سیاسی ضعیف را رهبری می کرد و عملکرد حزب کمونیست وی را در تقابل با بخش های قریه ای افغانستان قرار داده بود. این خود سبب افزایش بنیادگرایی شده بود. در دهه ۱۹۷۰، جنبش های بیناد گرایی در منطقه شکل گرفته بود و با سیاست های مدرن گرایانه داوودخان که اسلام و سنت های مردم در تضاد بود، این جنبش ها در افغانستان قدرت گرفت. وقتی نور محمد ترکی قدرت را به دست گرفت، پروژه سکولار او زخم های جامعه را عمیق تر ساخت. ملاها در پاسخ علیه رژیم کمونیستی اعلام جهاد کردند و شورش گری درنقاط مختلف کشور افزایش یافت. این جنبش ها با گرایش های متفاوت برای بیش از یک دهه در حال بسیج شدن بود، ابتدا علیه داوود و سپس علیه حزب کمونیست. در حقیقت، زمانیکه رئیس جمهور نور محمد ترکی بعد از قیام هرات از شوروی درخواست کمک کرد به دفتر سیاسی شوروی سابق گفت دیگر هیچ کسی از دولت حمایت نمی کند. جنبش های بنیادگرایی توسط حکومت افغانستان دست کم گرفته شده بود در حالیکه پاکستان این جنبش ها را آموزش می داد و تجهیز می کرد.

بنابراین، زمانیکه واشنگتن در سال ۲۰۰۱ در حال برنامه ریزی برای حمله به افغانستان بود، دولت بوش به تفاسیر غلط تاریخ نیروی نظامی افغانستان اعتماد کرده بود. این اتحاد جماهیر شوروی نبود که افغان ها را به سمت شورش گری هدایت کرد و ترس امریکا از اینکه هجوم با نیروهای نظامی حداکثری دخالتی شکست خورده را در پی خواهد داشت، بی مورد بود. هنوز هم این ترس از موفقیت دخالت نظامی در افغانستان جلوگیری کرده توان نیروهای ائتلاف در مبارزه با دشمن را محدود ساخته است.

دلیل اصلی شکست شوروی سابق در افغانستان

شکست اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان کمبود نیروی نظامی بود، چیزی که سبب کاهش حضور و حمله به مناطق روستایی شد. اتحاد جماهیر شوروی فقط می توانست به صورت پراکنده به مناطق روستایی حمله کند در حالیکه توان اشغال و حفظ آنها را نداشت. بیشتر مناطق افغانستان را روستاها تشکیل می دهد و این یعنی اتحاد جماهیر شوروی بخش بزرگی از جمعیت را نادیده می گرفت. دولت بوش نیز چون از حضور نظامی حداقلی حمایت کرد اشتباه مشابهی از سوی ایالات متحده و ناتو در افغانستان تکرار شد.

استراتژی مبارزه با شورش گری زمان بر است

دلیل دیگر شکست اتحاد جماهیر شوروی سابق در افغانستان عدم آگاهی رهبران شوروی به بلند مدت بودن استراتژی مبارزه با شورش گری بود. دبیر کل لئونید برژنف در آن زمان در نامه ای به آناتولی دوبرینین، سفیر وقت شوروی در امریکا نوشت:«نگران نباش آناتولی! این جنگ طی سه یا چهار هفته به پایان می رسد!» بوش و اوباما هم متوجه این موضوع نبودند که اقدامات آنها در آن زمان در کوتاه مدت نتیجه نمی دهد. حتی زمانیکه اوباما دستور اعزام نیروهای بیشتر به افغانستان برای تشدید مبارزه با شورش گری را صادر کرد چون برای خروج نیروهای امریکایی از افغانستان جدول زمانی تعیین نمود، اشتباه کرد. این اقدام پیام روشنی به طالبان مخابره کرد، اینکه وقتی ما خارج شدیم، شما می توانید عملیات ها در این مناطق را ادامه دهید.

دولت بوش نیز با حمایت از حضور حداقلی نظامی در افغانستان مرتکب اشتباه شد، بوش معتقد بود تامین امنیت و بازسازی افغانستان باید توسط خود افغان ها اما با حمایت امریکا و ناتو انجام شود. این همان دیدگاه هایی بود که کلینتون و بوش پدر در قبال کلمبیا اتخاذ کرده بودند. اما برخلاف کلمبیا که اکنون صلح و امنیت دارد، در افغانستان هیچ کار زیر ساختی که این دیدگاه را حمایت کند مشاهده نشد. ترتیبات امنیتی به دست رهبران قومی و جنگ سالاران افتاد و به آنها خود مختاری بیشتر داد، حکومت کابل را به حاشیه راند و سبب شد بسیاری از افغان های تحصیل کرده از مشارکت در حکومت دور بمانند.

عدم اعتماد مردم افغانستان به امریکا و ناتو

زمانیکه ناتو وارد افغانستان شد، هر ولایت افغانستان را بین خود تقسیم کردند و ناهماهنگی سختی بین اعضای ناتو به وجود آمد. استراتژی ناتو با اخطارهای ملی روبرو شد و از موفقیت آن جلوگیری نمود. بریتانیا در هلمند پایگاه هایی ایجاد نمود تا با مردم تعامل کرده با شورش گیری مقابله کند. این پایگاه ها اما بسیار کوچک بود و به راحتی توسط شورشیان و قبایل نابود می شد. نیروهای ائتلاف با بزرگان قبایل مذاکره می کردند تا آنها با جلوگیری از بازگشت طابان نقش امنیتی ایفا کنند. بسیاری از این بزرگان قبایل پشتون اما طرفدار طالبان بودند و با ریشه کن کردن کشت تریاک و افزایش نفوذ حکومت کابل مخالفت می کردند. برای پرهیز از تنش با روسای قبایل، ماموریت نظامی ناتو در افغانستان قوانین سخت گیرانه ای وضع کرده ظرفیت پاسخگویی آنها به حملات دشمن را محدود می ساخت.

تحت استراتژی مبارزه با شورش گری، ناتو امریکا قادر بودند شورشیان را از مناطق دور کنند اما هیچگاه نیروی کافی برای اشغال مناطق و فراهم سازی زمینه تطبیق پروژه های زیرساختی و توسعه و گسترش اقتدار حکومت افغانستان را نداشتند. این حمایت جمعیت محلی از امریکا، ناتو و حکومت افغانستان را کاهش داد چون آنها نگران بازگشت طالبان و انتقال از سوی این گروه بودند.

برای بسیاری از ساکنان مناطق روستایی و دور افتاده افغانستان یک چیز کاملا روشن بود، اینکه نیروهای بین المللی کمک به امنیت(آیساف) بازدید کننده هستند و طالبان ساکن.

منبع

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟