انسان شناسی در پرتوی جهان بینی شهید علامه بلخی
- انتشار: ۲۳ سرطان ۱۳۹۹
- سرویس: دیدگاهگوناگون
- شناسه مطلب: 89212
درباره بلخی زیاد سخن گفته اند؛ شاعری مبارز، انقلابی پاکباز، عارفی جانسوخته، عالمی وارسته، جامعه شناسی متعهد، اندیشه گری آزاده، پیکارمردی نستوه، خورشید قیام، امام انقلاب، فریاد بلند خلق، خروش بیامان ایمان، آتش گدازان عشق، سرود سرخ رهایی و… ولی ما او را پایه گذار نهضت اسلامی در افغانستان می دانیم، هرچند بلخی در حالی که هیچکدام نیست در عین حال تمام اینها است و فراتر از آن اما آنچه او را در تاریخ معاصر افغانستان ممتاز می سازد و به عنوان مهمترین ویژگی وجودی او به حساب می آید این است که او راهگشای یک حرکت نوین با اندیشه و طرح نو در روزگار خویش است.
در تاریخ مبارزه های اجتماعی افغانستان بسیاری بوده اند که در برابر استعمار خارجی و استبداد و ارتجاع محلی قد برافراشته و در این راه هم جان باخته اند، مبارزانی صدیق، شاعرانی آزاده، اندیشه گرانی بزرگ، نویسندگانی پیشرو و… در جای جای صفحات کتاب قطور زندگی تاریخ افغانستان بسیار به چشم می آیند و طبیعتا هر کدام جایگاه مشخص ارزشی خویش را دارا هستند اما بلخی این برجستگی را دارد که بقای یک نهضت اعتقادی را که ریشه در باور و ایمان توده های مردم و فرهنگ پربار و غنی اسلام داشته و از چشمه سار زلال وحی سیراب می گردد، پی ریخته است.
بلخی راهی را فرا روی نسل سرگردان و و ازاده زمان خویش قرار می دهد که سرانجام آن باروری روحی، پویایی فرهنگی، غنای فکری، بازیابی هویت خودی و تکیه بر خویشتن اسلامی است. نهضت بلخی ادامه همان حرکتی است که سید جمال در کشورهای اسلامی آغازگر آن بود و مهمترین شاخصه آن اسلامی بودن است و برای اینکه بتوانیم چشم انداز روشنی از مبارزات بلخی پیشرو داشته باشیم بهتر است نیم نگاهی به نهضت بلخی و اصول و ویژگی های راه آن بیاندازیم.
انسان موجودی است اندیشگر که اندیشه و تفکر او به زندگی، کردار و رابطه اش با محیط بیرون شکل می دهد و اصولا قواره و سازواره زندگی فردی و اجتماعی انسان تابع مدل فکری و تصویر ذهنی است که او از آن دارد. سرگذشت تاریخی انسان، نظام ها و قالب های گوناگون و گاه متضادی از زندگی را در چشم انداز حیات تاریخی او به نمایش می گذارد که هریک از نام های فکری مشخص شکل پذیرفته و چه بسیار تخاصم ها، تنازع ها و نزاع های بشری، درگیری ها و جنگ ها که سیمای تاریخ را خونین و خشونت بار ساخته و کلا ریشه فکری و مسلکی دارد، تاریخ مبارزات بشری در حقیقت تاریخ نبرد فکرها، مسلک ها و آینه هاست که هریک ضمن ادامه تفسیری از هستی، از انسان و زندگی او در قالب زدن رفتار و سلوک انسان بوده و او را به راه و روش معینی می خوانده است. همه تفریق ها، انشعاب ها و اختلاف ها نتیجه ناهمسازی اندیشه ها، بینش ها و گرایش ها بوده و بعد از این نیز خواهد بود و از اینجا می توان به نقش اصلی و اساسی «جهانبینی ها» در زندگی و سرنوشت انسانی پی برد که یک جهانبینی تام و کامل و جامع تا کجا انسان را ارج می دهد و یک جهانبینی ناقص و بسته تا کجا وی را سرگردان ساخته و در کویر کور پوچی، پوکی یا پلیدی رها می سازد.
جهان بینی چیست؟
جهان بینی همان نگرش کلی و عمومی است که انسان نسبت به جهان و هستی و مظاهر و نمودارهای آفرینش و نحوه انتظام آن و جایگاه انسان در عالم هستی دارد و به تعبیر دیگر مجموعه توجیهات و تفسیرهایی که از هستی و رابطه انسان با آن داریم جهانبینی نام دارد. جهان بینی ها بر اساس اینکه از چه متد شناختی و فلسفه معرفتی تغذیه می کند انواع و اقسام مختلفی دارد:
جهان بینی اساطیری: که توجیه و تفسیر و تبیین پدیده های جهانی و اجتماعی را به اسطوره ها و ارباب انواع برگردانده و جهان و انسان و سازمان اجتماعی را انعکاسی از این اساطیر می داند و بدینسان باور به الهه ها و افسانه های مربوط به آنها، تعیین کننده جبری مرتبت ها و منزلت های انسانی است.
جهان بینی فلسفی: که مبتنی بر هوعی توجیه فلسفی با تکیه بر استدلال کلی و قیاسی از جهان و انسان است و در پی فهم عقلانی مجموعه هستی که خود به انواع دیگر جهانبینی الهی، مادیپنداری و … تقسیم می گردد.
جهانبینی علمی: که همان برداشت حسی، تجربی و جزیی از برخی پدیده های جهان بر اساس روش مشاهده، فرضیه سازی و آزمون است و امروزه به عنوان روح تفکر الحادی جهان غرب به شمار می آید.
جهان بینی عرفانی: تفسیری متکی بر مشاهدات و مواجهات درونی و قلبی که تنها از راه سکوت قلبی بدست می آید.
جهان بینی قرآنی: یعنی نگرشی که وحی برای انسان نسبت به جهان و هستی می دهد و به عبارت دیگر توجیه و تبیین قرآنی جهان، انسان، زندگی، جامعه انسانی و گذشته و آینده انسان را جهانبینی قرآنی می گوییم.
در این مقاله در پی تحلیل، بررسی و نقد وارزیابی هر یک از این جهان بینی ها و اینکه چه تاثیری بر زندگی بشر داشته و او را تا کجا به درست راه برده تا کجا به گمراهی کشیده، نیستیم و تنها به تصویر اجمالی جهان بینی قرآنی می پردازیم و مفهوم و جایگاه آن تا چشم انداز روشنتری از موضوع این نوشتار بدست داده باشیم.
در نگرش قرآنی، جهان یک مجموعه بهم پیوسته پویا و هدفداری است که هستی خود را از خدا گرفته و بی وقفه بسوی او در حرکت است. خدا خالق و مدبر این جهان است. شریکی ندارد، واحد و احد است، همه چیز در حیطه قدرت اوست و بر همه چیز دانا و از همه بر آفریدگان خود نزدیکتر است. حیّ و ازلی و ابدی است، همه بدو نیازمندند و او بینیاز مطلق و او کمال مطلق و بی نهایت است و او مالک مطلق و حاکم مطلق نسبت به همه چیز و همه کس می باشد، رحمت او همه جا را فراگرفته است.
بنابراین جهان هستی یک واحد است و یک اندازه زنده و باشعور که هر یک از اجزای آن در فرایند یک ارتباط تنگاتنگ دایمی و آسمانی نسبت به همه تفسیر گشته و معنی مییابد. یکتانگری ، در رابطه با «خدا» یکتانگری در آفرینش را به دنبال دارد که توحید جهان آفرینش نتیجه اصلی توحید آفریدگار است.
همان سان که جهان یک واحد متحرک است، یک واحد منظم نیز هست، که انتظام حاکم بر آن حکایت از عظمت ناظم آن میکند و این واحد متحرک منظم، متکامل نیز هست. یعنی جهان در کلیت خود رو به کمال می رود و حرکت تکاملی جهان در چهارچوب هدایت عمومی و جبر الهی صورت می گیرد که همان قانونمندی عمومی پدیده ها است. از پدیده ها به آیات و از قوانین به سنن تعبیر می شود و جهان مجموعه آیه ها و سنت های حاکم بر آن است. غیب و شهادت، ماده و معنی وجوه و مراتب جهان هستی است و به همین سان دنیا و آخرت ، که آخرت مرحله عالیتر و کاملتر این جهان است، نظام جهان در کل بر اساس حق و عدل و خیر آفریده شده و هیچ چیزی در این نظام بیهوده و نامطلوب و شر نیست.
پس جهان یک کاروان سرگشته، بی معنی، بدون روح و شهور و احساس و هدف نیست که اندامی است زنده، هدفمند، معنیدار و مطیع فرمان خدایی که هماره تسبیح او می گوید و به سوی او در تکاپو است با حرکت منظم و شتابدار و اما انسان قرآن موجودی است دو بعدی؛ مادی و ملکوتی. از سویی ریشه در خاک دارد و از سوی دیگر از نفخات ربانی به حساب می آید. ناگزیر در عرصه نیازها دارای دو گونه خواست ها و نیازها است. نیازهای جسمی و فیزیکی و نیازهای روحی و معنوی که به این هردو جنبه باید توجه بعمل آید و از اینکه او در این ترکیب معنی پیدا می کند و نه در تجزیه به موجودی صرفا ملکوتی یا صرفا مادی و انسان با همین ترکیب و حفظ تعدل آن و رعایت اصول حق و عدالت ، خلیفه خدا در زمین، حامل امانت الهی و برترین موجود آفرینش شمرده می شود که با توانایی های فطری و خدادادی، علم و آگاهی، خلاقیت و ابتکار، آزادی و اختیار می تواند به ابدیت راه گشاید و مظهر صفات کمال خدا در جهان گردد. همان سان که می تواند با تجزیه خوش و ناهمسازی با نظام عدالت و حقیقت حاکم بر هستی و انسان، به موجودی ظلوم، کفور و جهول تبدیل گردد که از جانداران دیگر هم فروتر رود.
انسان می تواند از خاک تا خدا امتداد داشته باشد از سویی تا بی نهایت تعالی و کمال اوج یابد و از سوی دیگر تا اسفل السافلین سقوط نماید. او در این میانه یک انتخاب است. از طرف دیگر چون انسان ها مخلوق و بندگان خدایند همگی در برابر او یکسانند و هیچکس ارتباط ویژه و اختصاصی جدا از دیگران با وی نمی تواند داشته باشد. خدا با هیچکس خویشاوندی و ارتباط خانوادگی ندارد و به همین ترتیب همه انسانها از وحدت تباری و برابر در آفرینش و مایه های انسانی برخوردارند. همگی از یک پدر و مادر آفریده شده اند و هیچگونه تمایز ریشه ای با یکدیگر ندارند. انسانیت عنصر واحدی است که در همه افراد و مصادیق این نوع به صورت برابر، ساری و جاری است و چون انسان ها دارای سرشت و گوهر واحد هستند پس همگی دارای امکان ها و توانایی های بالقوه واحدی برای رشد و تعالی و پیشرفت و تکامل هستند و اینگونه نیست که برخی بر گروهی دیگر برتری داشته باشد.
آزادی از حقوق مسلم و ضروری اسنان است و هیچکس نمی تواند عبودیت کسان دیگر غیر از خدا را به گردن گیرد. انسان همانگونه که آگاه، خلاق، انتخابگر و آزاد آفریده شده مسوول نیز شمرده می شود و حوزه این مسوولیت از خود و جامعه انسان تا کلیت آفرینش بسط می یابد. همانگونه که در رابطه با خویش و سرنوشت خویش مسوول است در رابطه با جامعه انسانی و سرنوشت و آینده آن نیز مسوول است.
در جهانبینی توحیدی انسان عصاره حرکت تکاملی جهان و برترین موجود آفرینش است که می تواند خود سرنوشت خود را رقم بزند، محیط زندگی خود را بسازد و به زندگی خویش سامان بخشد.
اکنون می بینیم «انسان» در جهانبینی بلخی چگونه تفسیر می گردد و اصلا انسان شناسی بلخی چگونه است:
برای اینکه بتوانیم تصویر روشنی از انسان در نگاه بلخی بدست آوریم بهتر است نیم نگاهی به وضعیت فکر واعتقادی روزگار بلخی در رابطه با انسان بیاندازیم. در روزگاری که بلخی می زیست، کشور ما بطور کلی به دو طرز فکر و اندیشه مواجه بود.
۱) تفکر و اندیشه مهاجم حزبی که در پی محو و نابودی فرهنگ و فکر و باور مردم دیار ما تلاش می کند و با پشتوانه عظیمی از امکانات اقتصادی، فنی و تبلیغاتی همراه است. هسته اصلی تفکر مهاجم را مادیگری و علم زدگی تشکیل می دهد که نفی مذهب، معنویت و ارزش های ماورای مادی را دربردارد. انسانی که در این تفکر، مدار و محور تفسیر و تبیین قرار می گیرد، انسانی است صرفا مادی، تابع قانونمندی نظام مادی حاکم بر جهان ماده، با خواست ها و نیازهای مادی و توجیهی که برای زندگی و بودن او بعمل می آید. مالا در جهت بهرهوری هرچه بیشتر مادی و تنعم و رفاه، لذت و آسایش مادی است و در حقیقت تک بعدی ساختن انسان، دیگر نه معنویتی وجود دارد و نه قداستی برای زندگی و نه روحانیتی برای انسان
۲) تفکر رایج سنتی که فرسنگ ها از بینش و نگرش اسلامی و توحیدی فاصله گرفته و در مرداب اسراییلیات و طرازات هندی و صوفیانه دست و پا می زند. بر اساس این تفکر، انسان موجودی است ضعیف، زبون و راندهشده از درگاه الهی که سرنوشتش بازیچه خواست ها و امیال هزاران نیروی موموز و ناشناخته بیرون از وجود او است. انسان ها به تناسب موقعیت های طبقاتی، نژادی و اقلیمی ارزیابی می گردند و گروهی ذاتا شریف، برتر، مستعد و دارای قابلیتهای مختلف فکری، فنی، علمی، سیاسی و هنری و … و گروه دیگر ذاتا پست، فرومایه، غیر مستعد و بدون کمترین قابلیت تعالی و تکامل… و مسوولیت های انسانی و اجتماعی در این دیدگاه بی معنی است. فقط تلاقی این دو طرز فکر در رابطه با انسان بی تعهدی و لاقیدی انسان است. چه انسانی که صرفا مادی است و در قالب دیوارهای تنگ ماده محصور، او نمی تواند به ارزش های متعالی و برین انسانی وفادار بوده و خود را در برابر آفرینش انسان های دیگر و جامعه انسانی متعهد و مسوول احساس نماید، همانگونه که انسان مجرد، بریده از جهان مادی و مجموعه بشری، تنها در بند خویش است.
نتیجه اصلی اینگونه اندیشه ها و دیدگاه ها از خود بیگانگی و بیهویتی انسان و اسارت او در قید هزاران بند و زنجیر است. دلبستگی تام به مرداب دنیا و محو شدن در جلوه ها و نمودهای زندگی مادی یا گریز از زندگی و پناه بردن به گوشه های خانقاه ها و تن سپردن به دیانتهای ممتد و عزت کش نشانه های اصلی این از خود بیگانگی است.
بلخی به عنوان یک مسلمان آگاه و موحد و مومن و نه یک فیلسوف یا صوفی یا دانشمند تجربی، دست انسان را می گیرد. او را به اوج های بیکرانه هستی فرا می برد و وسعت قلمرو پرواز و گستره «شدن» و پهنای عظمت وجودیاش را بدو باز می گوید و در پی آن است که این موجود سرگشته و تهی را به «خود» باز آرد و اسرار نهفته خود «انسانی» او را برایش فاش نماید.
بلخی می داند که اساس و محور اصلی تحولات تاریخی و حرکت های اجتماعی، انسان است و آنچه انسان را به حرکت وامی دارد اندیشه و فکر و نگرش انسان نسبت به خود و جامعه و جهان است. بدین روی می کوشد نگرش انسان عصر خویش را تغییر دهد و سیمای راستین انسان را آنگونه که هست و واقعیت وجودی او گواه آن است برایش ترسیم نماید و از اینجاست که بلخی نیز همچون جمالالدین افغانی نخستین دعوت را از بازگشت آغاز می کند، بازگشت به خویشتن انسانی در پرتو قرآن! همان که در اندیشه اقبال، فلسفه «خودی» نام دارد.
هان ای بشر بیاموز درس از کتاب قرآن
دست از ره توسل زن بر طناب قرآن
چشم دل از حقیقت بگشا ببین که دارد
مجموعه سعادت فصلالخطاب قرآن
هر آیه اش کتابی است بردار کز نهانی
تنها به آخرت نیست اجر و ثواب قرآن
تفسیر بلخی از انسان تفسیر قرآنی است که در پرتو جهانبینی توحیدی صورت میگیرد و در بینش او انسان، مدار و محور اصلی جهان آفرینش به شمار می آید که کلیت جهان به خاطر او و برای او درحالیکه مخلوق و آفریده خداست، آفریده شده و او خلیفه و جانشین خدا در این جهان است و بنابراین در جهان پدیدارها اصالت از انسان است.
با دیده بینش به دل ذره که بینی
منظومه شمسی و هزاران قمر از ما
هر سوز، کمال ثمر و هر ثمری می سوز
ماهیت اجسام گرفته شرر از ما
مقصد که به هر نفس و هیولا اثری هست
در نفس هیولاست به معنی شرر از ما
ما هیکل توحید و همه ایینه ما
عکسیست که افتاده به هر بحر و بر ازما
در بستر خاکیم ولی در همه افلاک
پیدا و نهان، بطن و ظهر از ما
واجب نتوان گفت ولی در دل امکان
نشریه واجب صفتی منتشر از ما
منزلت انسان تا آنجا است که نزدیکترین موجودات به ساحت ربوی (فرشتگان) در پای انسان به سجده افتاده و در برابر عظمت وجودی او سر عجز فرود می آورند.
مسجود ملک بودهای ای نخبه بابا
مافوق زمادون نشوی پس چه توان شد؟
و او تا آنجا پیش می رود که ملایکه الله را نیز در آن راهی نیست.
کرسی نشین قدس خبر شو که عاقبت
آنجا که نیست راه تو مرکب دواندهایم
این عالیترین و بلندترین تصویری است که می توان از انسان و وسعت وجودی او ارایه کرد و آنهم با زیباترین و لطیفترین تعبیر، چنین نگرشی انسان را بریده از جهان آفرینش نمی سازد که او را در رابطه تنگاتنگ و در عین حال معنی دار با کل نظام هستی معرفی کرده و در وحدتی پویا و هدفدار به آن می داند. او نه یک تافته جدابافته و در عین حال سردرگم متحیر، مضطرب و تنها در این جهان است که عصاره حرکت جوهری آن و عالیترین مظهر خلاقیت، علم، قدرت و ابدیت خداست که هماهنگ با قانونمندی عالم هستی و توام با آن به سوی او شتابان به پیش می رود.
در راه تحول هم ما قافله سالاریم
هر ذره که بیتاب است با ما به سفر آمد
و بدینسان متعالی ترین چشمانداز حرکتی برای انسان تصویر می گردد که تا بینهایت امتداد دارد و بر خلاف تفسیر صوفیانه که او را تا مرز فنا پیش می راند و پس از آن محوش می سازد یا برداشت مادیگرانه که دربند آمال و امیال مادیاش اسیر می سازد یا در برهوت کویر و لوت پوچانگاری رها می کند.
ما را ز می و میکده مطلب دگر هست
خوبان همه دانند که یک خوب دگرهست
راهی است زهر ذره بدان مقصد مطلق
بنگر که چسان راغب و مرغوب دگر هست
انسان در حرکت همیشگی و پویش دایمی به سوی خداست و تا آنجا می رود که مسجود ملایک و جانشین خدا میگردد اما چنین نیست که این حرکت یک مسیر جبری همان دیگر پدیدههای جهان را طی کند. بلکه پویش است با بال انتخاب، اختیار و آزادی که راه از میانه علقه ها و علاقه های مادی و خاکی باز کرده و با هزاران مانع و سد و سنگریزه دست و پنجه نرم می کند، چه او همانسان که جوهر خدایی دارد تبار و ریشه خاکی نیز دارد و این همه سخت او را دربند خویش می دارند و با جلوه ها و عشوه ها مشغولش می سازند و چه بسیار که بر بردگی اش می کشند.
این جمله که گفتم از آن طینت صافیست
آلوده چو گشتیم نیابی بدتر از ما
کرامت و جایگاه برتری که در هستی نصیب انسان می گردد نتیجه انتخاب والایی است که در عین آزادی و اختیار با همه جاذبه ها و کشش های بازدارنده از سوی او صورت می گیرد و انسان چون آزاد آفریده شده و از ویژگی اختیار بهره مند شده است بنابراین مسوول نیز هست. مسوول خویش و ساختن و پرداختن خویشتن انسانی خویش، مسوول تغییر جهان پیرامون و جامعه ای که در آن زیست می کند، او دیگر یک موجود اسیر و بی معنی نیست که تنها چشم انتظار تغییر می باشد.
کی بیرون از جیب استعداد هستی بهر کار
چند گویی دستی از غیب آید و کاری کند
انسان بلخی، هویت انسان و توانمندی ها و شایستگی ها را مرهون کار و تلاش خویش است که با تکیه بر خود و استعدادهای ذاتی و درونی خود میتواند عظیمترین و شکوهمندترین صحنه ها را بیافریند.
فیض روح القدس از همت خود داشت مسیح
گام بردار دم از عیسی مریم مطلب
و بدین ترتیب می توان گفت که انسان همانگونه که خود را و محیط خود را می سازد، تاریخ را نیز می سازد و می تواند بر همه جبرها فایق آمده، زنجیرهای شرایط را درهم بشکند.
اینکه می خواهند انسان را زاییده شرایط و جبرهای گوناگون اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، تاریخی ، نژادی … و جغرافیایی معرفی نمایند، از سرفریب و دغل و از روی جهل و بیخبری نسبت به واقعیت وجودی انسان و جوهره هستی او است و گرنه انسان می تواند دیواره تمام زندانها را درهم بکوبد و آزاد و رها از هر قیدی و جبری تا بی کرانه های هستی به پرواز درآید.
همانسان که وحدت انسان و جهان را اشاره کردم انسان با جامعه انسانی نیز در رابطه گسستن ناپذیر می باشد که بر جامعه تاثیر می گذارد و تاثیر می پذیرد و بنابراین نمی تواند جدای از دیگران و به صورت مجرد به رشد و تعالی دست یابد. و همین است که بلخی به تفکر درونگرایانه و صوفیمنشانه روزگار خویش که انسان را و حیات جمعی را، از سرشت و سرنوشت اجتماعی خود مجزا کرده و به مردم گریزی فرا می خواند. برمی آشوبد.
سهو است پند صوفی و تمجید انزوا
باشد رضای خالق ما در رضای خدا
در نگاه او تعالی وبسط وجودی انسان در بستر حرکت جمعی است که امکان می یابد، که هویت او در وحدت و همسازی هویت فردی و اجتماعی او تحقق پذیر است.
درمان نتوان درد از این گوشه گرفتن
با خلق که معجون نشود پس چه توان شد
گوشه گیری از خلایق معنی تجرید نیست
می توان با جهانی بود هم تجرید داشت
انسان که آفریده خدای واحد است به سوی مقصد واحد در حرکت است و با کلیت جهان آفرینش هم آوا و هم نواست. سرنوشتش آمیخته با سرنوشت جامعه انسانی است و دارای سرشت و خمیرمایه واحد طبیعت از وحدت نوعی در کلیت خویش برخوردار بوده و همه افراد انسانی از یک تبار می باشد. بنابراین برتری گیری ها و اختلافات گوناگون نژادی، طبقاتی، جغرافیایی، زبانی و… نشانه بیماری و آفتزدگی جامعه انسانی بوده و بر خلاف نظام خلقت و فطرت اصلی انسان است. انسانی که بلخی می خواهد فراتر از مرزهای محدود نژادی، ملی و جغرافیایی است.
پرسید زمن دوش رفیقی زکجایی
گفتم بشرم لیک ملل می نشناسم
گفتا که تو از قله بلخابی و گفتم
با قله توحید قلل می نشناسم
او همه بشریت را جزء یک واحد خانوادگی شمرده و در پی آن است که جامعه بشری را در پرتوی توحید و اندیشه های والای توحیدی متحد ساخته و حرکت شان را به سوی الله هماهنگ نماید.
مگر نه جمله ز یک نسل باباییم
ترا به محنت خود از چه شاد می نگرم؟
باری! انسان در جهان بینی بلخی تنها موجودی است که می تواند تقدیر خویش را خود رقم زند و تا مرزهای بی نهایت با بال اندیشه و زاد نزدیک شود، راه عشق به پرواز درآید، انسان که خدای بر این آفرینش به خود ببالد و تمامیت هستی در برابر این شکوه و عظمت نوای تبارک الله احسن الخالقین ، سرداده و به سجده فرو افتد…
نوشتاری از متفکر شهید سید محمد امین سجادی
نظرات(۰ دیدگاه)