زنانی که هر روز میمیرند
- انتشار: ۲۶ ثور ۱۳۹۷
- سرویس: تیتر 2
- شناسه مطلب: 42089
زنانی که هر روز میمیرند
آنچه جنگ جاری در جامعۀ افغانستان، زندگی را مبدل به تراژدی غمناک میسازد، دریافت رابطهای خشونتهای ناشی از جنگ با زنان جامعه است. با بردن زخمیها و کشته شدههای یک انتحاری به شفاخانه و یا قبرستان، تأثیرات جنگ ناپدید نمیشود، بلکه علاوه بر تداوم آن در زمینههای دیگر، به عنوان شروع یک جنجال تازه، در حیات بازماندگان کشته شدهها یا بازماندگان معلول ظاهر میشود.
این امر نه تنها از محراق توجه دولتمردان کنار رفته است، بلکه واقعیتِ بیانگر سکوت دردآور منابع حتی تحقیقاتی در این زمینه است. یعنی حتی برای شناخت تداوم تاثیرات جنگ در پدیدههای متاثر از جنگ، هیچ آستینی برزده نمیشود و چنین است که درد و رنجهای بزرگی هر روز باز تولید میشود و تا سالها ادامه دارد و غالباٌ کسی در جامعه از آن حرفی نمیزند.
درجامعهی فقیری مثل افغانستان، کشته شدن یک جوان یا سرپرست فامیل علاوه بر تاثیرات ناگوار عاطفی که بر اعضای خانوادهاش میگذارد، تاثیرات اقتصادی این فقدان، در اکثر اوقات عمیقتر و دامنهدار تر است. قربانیان اصلی جنگهای دورۀ جهاد و تقابلها میان جنبش چپ افغانستان و جهادیها، تنها آنانی نبودند که کشته یا معلول شدند، بلکه گروه عظیمی از زنان و اطفالی بودند که با از دست دادن نان آور خانواده، برای سالها با درد گرسنگی و آوارهگی دست به گریبان بودند. کمیت تلفات انسانی که به دلیل وضعیت خاص جامعهای افغانستان، غالباٌ مردان ناآور خانواده اند، کمتر از دورهای جهاد نیست، بلکه به همان وسعت یا بیشتر از آن است.
تاثیرات بجا مانده از تلفات انسانی جنگهای جاری این جامعه در زمینههای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی توسط هیچ نهادی آنگونه که باید، مورد تحقیق قرار نمیگیرد و چه بسا این خود یکی از علل بازتولید جنگهاست که نسبت عدم توجه به آن، ریشههای جنگ را تقویت میکند. آنچه مسلم است، کمیت تلفات شهروندان و نظامیان در بمبگذاریها، حملات انتحاری، انواع دیگر حملات تروریستی، جنگهای نیروهای مسلح افغانستان با گروههای دهشت افکن، تا حد زیادی همطراز است.
از جمله مهمترین دلایل پیوستن جوانان به نیروهای مسلح افغانستان مسالهای فقر و نبود زمینههای کاری در جامعه است و بیشتر کسانی که در حملات انتحاری و بمبگذاری و غیره تلف میشوند مردان هستند. در پس تابوت هر مرد کشته شده در حملات و جنگها، یک خانوادهای بی سرپرست را میتوان دید که در اکثر موارد، نان آور خانواده در تابوت و گروهی از اطفال و زنان به دنبالش شیون میکنند. اگر زنانی که به دلایلی دیگر بی سرپرست میشوند به این گروه از زنان اضافه گردد، کمیت گروه زنان بی سرپرست در افغانستان به حد قابل ملاحظه ای بالا میرود.
تراژدی دردناکتر وقتی آغاز میشود که نان آور خانواده دیگر نیست که مایحتاج اعضای فامیل را تامین کند. هرچند هنوز جامعۀ افغانستان تا حد زیادی در ساختارهای سنتی خانوادهای پیوسته زندگی میکند، اما به دلیل بلند بودن گراف فقر، وابستهگان نزدیک نیز در بیشتر اوقات توان پشتیبانی مالی خانوادهای بازمانده را ندارند. اینجاست که یک یا چند زن میماند با گروهی از اطفالی که باید به هر حال برای سیرکردن شکم شان بجنگند.
در جامعه ی افغانستان حتی فرصتهای کاری برای مردن بسیار کم است، وقتی پای نیازمندی زن به شغل به میان میآید، این فرصتها به مراتب کمتر میشود که در بیشتر اوقات از هر بیست فامیلی که زنان مکلف تأمین نیازمندیهای نان و آب شان هستند، اگر یکی شانس به دست آوردن کار آبرومند را داشته باشد، بقیه برای سیر کردن شکم خود، بی هیچ پشتیبانی باید تقلا کند.
اولین چالش مسالهای فرهنگی است. ذهنیت بیشتر در این جامعه به شکل اسفباری حضور زن را در فضای عمومی ضد هنجاری تلقی میکند. در مناطق دور افتاده مثلاٌ در روستاها و مناطق حاشیهای به شدت سنتی نشین شهرهای کوچک، اقدام زن برای انجام شغل خارج از منزل، علاوه بر ماهیت ضد هنجاری، حتی میتواند خطر جدی جانی را به دنبال داشته باشد. به این دلیل بسیاری از زنان در چنین محیطهای در صورت از دست دادن نان آور خانواده، یا مجبور به کوچ به شهرهای کلان برای دوری از محیط آشنایان سنتی و وابستهگان متعصب شان میشوند، یا در صورت جوان بودن، ناگزیر باید تن به ازدواج مجدد به کسی بدهد که ممکن است هیچ میل قلبی به زندگی با او نداشته باشد و به دلایلی کاملاٌ بیرونی مجبور به پذیرش یک زندگی غیر دلخواه و در اکثر اوقات تحت شکنجۀ روحی تا آخر عمر، فقط در بدل سیر کردن شکم خود و فرزندان خود، تن بدهد.
در شهرهای بزرگ کشور اما وضعیت فقط اندکی از مناطق دور افتاده متفاوت است. در شهرهای حتی بزرگ نیز تا اکنون کار زن را در بیرون از منزل امر هنجاری نمیپندارند. همین امر باعث میشود که ابتدا خود زنان به ترس از شکستن هنجارها و تاثیرات حیثیتی کار در خارج از منزل، دچار محدودیت شوند.
بیرون رفتن از خانه برای کار، بار حیثیتی منفی را برای زن و بقیه اعضای خانواده ایجاد میکند و ممکن است تعداد کمی حاضر شوند تن به چنین تهدیدی بدهند. آن تعداد زنانی که این خطر را به جان میپذیرند و برای یافتن شغل در بیرون از منزل اقدام میکنند، با چالشهای زیادی مواجه هستند.
بیشتر مدیران مشاغل حوزههای خصوصی از استخدام زنان در دستگاهها و سازمانهای کاری شان به دلایل فرهنگی و اجتماعی خود داری میکنند. این امر به معنای تنگتر شدن فرصتهای کاری برای زنان است. عنصر دیگری که نقش بسیار تاثیرگذار در زمینۀ کار زنان در بیرون از منزل در جامعه افغانستان دارد، فروپاشی اخلاقی جامعه است که نتیجهاش عطش غیر قابل کنترل مردان این جامعه به سکس است.
صاحبان مشاغل نیازمندی زنان بی سرپرست را به کار، از جملهای ابزارها و فرصتهای برآوردن امیال جنسی شان تلقی میکنند. به این دلیل حتی در میان همان فرصتهای اندکِ کار که حاصل ضرب پذیرش خطر و ضرر حیثیتی و هنجار شکنی زنان نیازمند است، در بیشتر اوقات، شرط بسیار غیر اخلاقی نیز اضافه میشود و آن موافقت به تن دادن به کارفرما است. سپردن کار مشروط میشود به رابطه ی جنسی زن با کارفرما.
با اضافه شدن این شرط، ضریب محدویت فرصتهای کاری برای زنان باز هم بالا تر میرود، چون تعدادی از زنان به دلایل اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی و غیره با این امر موافقت نمیکنند و در نهایت کارفرما از سپردن کار به آنها خود داری مینماید. با این اوصاف درصد فرصتهای کاری برای زنان چنان پایین میآید که به هیچ وجه نمیتواند پاسخی درست برای زنان نیازمند کار باشد.
علاوه بر آن سطح حقوق به شدت نازل است و در بیشتر اوقات کفاف نان خشک یک زن با یک یا دو کودک را نمیکند. یعنی زنی که از هفت خوان رستم میگذرد و هنجارهای اجتماعی را زیر پا میکند و با قبول مقابله با ذهنیت سنتی غالب جامعه که کار زن را در خارج از منزل درست نمیداند، نهایتاٌ به مشکل، شکم خود و فرزندان خود را با نان خشک میتواند سیرکند.
تا اینجای بحث بیان دشواریهای زنان در زمینۀ دست رساندن به لقمهای نان است، اما تبعات نامطلوب و مخرب فقدان سرپرست مرد فامیل در اینجا خلاصه نمیشود.
بخشی از زنانِ جوان بی سرپرست تحت شرایط دشوار نیازمندیهای ابتدایی زندگی، ناخواسته و جبراٌ به زمینههای غیر اخلاقی برای سیرکردن شکم خود روی میآورند. نیازمندیهای اقتصادی و نبود منابع پشتیبانی از این قشر آسیب پذیر، گراف فحشا و تنفروشی را در جامعه به شدت بالا میبرد. به همین ترتیب دختران جوان نیز ناگزیر در چرخۀ مناسبات غیر اخلاقی گرفتار میآیند که در این جامعهای سنتی، نتیجۀ آن، بدنامی گسترده و از دست دادن فرصت ازدواج است. این خود به تداوم رفتار غیر اخلاقی دختر و زن گرفتار شده و به چرخهای گسترش فحشا کمک میکند، چه بسا تا آخر عمر تاوان چنین آسیبی را به صورت بسیار دردناک باید بپردازد.
بیشتر فامیلهای بی سرپرست توان پرداخت هزینههای تعلیم و درس اطفال شانرا ندارند، چون همان نان خشک را به صد دشواری به دست میآورند. این باعث میشود که در بعضی از موارد، اطفال بالای پنج سال یا به خیابانها فرستاده شوند تا از در تگدی گری ممد اقتصاد فامیل شوند یا بی سرپرست در فضای مملو از توحش و بی بندوباری جامعه دور از دست حامی و راهنما، تربیت شوند.
این اطفال ضمن اینکه فرصت درس و تعلیم را از دست میدهند و ممکن است هرگز نتوانند به روند درس و تعلیم بازگردند؛ در مسیر آسیبهای زیادی از جمله استفادههای جنسی نیز قرار میگیرند. این ردیف اطفال احتمال زیاد دارد که در بزرگسالی به شخصیت های ویرانگر و مخرب و بزهکار تبدیل شوند.
تحقیقات جامعه شناختی نشان میدهد که سطح آسیب پذیری این اطفال و احتمال مبدل شدن شان به عناصر بزهکار بسیار بلند است. وقتی کمیت عظیمی در چنین شرایطی قرار دارند، نگرانی تاثیرگذاری فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی این افراد بر جامعه در آیندهها بسیار معنا دار میشود.
تأسفبار ترین امر در این زمینه برخورد دولت با چنین پدیده است. دولت افغانستان نه راهبرد مشخصی در این زمینه دارد و نه توجهی لازم را. ارائه دلایل به هر پیمانه هم از جانب دولت در توجیه عدم توجهش به این زمینه صورت گیرد، باز هم نمیتواند پاسخ مناسب برای این خطر و درد عمیق باشد.
به نظر میرسد که تعداد معدودی از نهادها با استفاده از بودیجههای پروژهای در زمینۀ پشتیبانی از زنان بیسرپرست فعال هستند، اما این حجم فعالیت نمیتواند پاسخگوی بحران جاری در حوزهای فامیلهای بیسرپرست و بی نان آوری که مسئولیت تأمین نان به دوش زنان است، باشد.
در عین زمان فعالیت اندک نهادهای یاد شده فقط در زمینههای اقتصادی و تأمین حداقل مایحتاج گروه اندکی از زنان بی سرپرست است. بقیه زمینهها و جوانب این قضیه همچنان از دید شان پنهان مانده است. یعنی حتی همین گروه های معدود فعال برای حمایت زنان بی سرپرست، دریافت درست از هویت این بحران ندارند و درگیر ظاهر امر آنهم در سطح بسیار ناچیز هستند.
به این ترتیب دامن این بحران همچنان گسترده است و درد و اندوه عمیقی کمیت عظیمی از جامعه را که شامل زنان و کودکان میشود، در چنگال خود گرفته است. این در حالی است که گراف بلند تلفات انسانی جنگها و حملات تروریستی در این کشور، خبر از افزایش شاملین این گروه پراندوه و نیازمند میدهد.
و در نهایت، عدم توجه به این مشکل جدی، ظرفیتهای بحرانزای بزرگی را شکل خواهد داد که جامعۀ فردای نه چندان دور، با آن به شکل بسیار دردناکی دست به گریبان خواهد بود و ابعاد فاجعه گستردهتر خواهد شد.
ریحان تمنا
منبع:هشدار
نظرات(۰ دیدگاه)