خاطرات یک آواره سوری از روزهای فتح حلب سوریه

  • انتشار: ۱۵ حوت ۱۳۹۵
  • سرویس: بین الملل
  • شناسه مطلب: 19133

آنها برای سومین بار تلاش کردند از مرز سوریه خارج شوند اما این بار عمر به قاچاقچی ای که قرار بود آنها را از مرز رد کند مظنون شد و خود خانواده اش را به شهر بازگرداند. او شنیده بوده که برخی از قاچاقچیان انسان، آوارگان و پناهندگان سوری را در میانه راه گیر انداخته و از آنها درخواست پول بیشتری می کنند.

نویسنده: یاسمین السید

بیست و چهارم نوامبر بود و ما به همراه عده ای از دوستان خانوادگی قدیمی مان مراسم شکرگزاری را در نیوجرسی جشن گرفتیم. شام تقریباً تمام شده بود و میهمان ها میز شام را ترک کردند و به اتاق پذیرایی رفتند. من هم کنار سایر میهمان ها نشستم، بشقاب دسرم را روی پایم گذاشتم و همان طور که در حال تشکر از میزبان بودم متوجه شدم که پیامی در موبایلم رسید. موبایل را برداشتم، دوستم «عمر» بود که حالم را پرسیده بود. پاسخش را دادم، گفتم که خوبم و احوال او را نیز جویا شدم. این بار پیام بلندتری برایم فرستاد و گفت: «ما هم خوب هستیم. آنقدر خسته ام که نمی توانم ماجرا را برایت تعریف کنم فقط این را بدان که از مرگ جان سالم به در بردیم. امروز در 50 متری ما موشک بالستیکی به زمین خورد که ظاهراً از سمت دریا شلیک شده بود».

«عمر داوود» به همراه همسر و سه فرزندش در حلب زندگی می کردند. در اواسط نوامبر سال گذشته که عملیات نظامی دولت سوریه برای بازپسگیری بخش های شرقی شهر شدت بیشتری به خود گرفته بود، عمر و خانواده اش نیز در میان دویست هزار شهروندی بودند که در داخل شهر گیر افتاند. تقریباً دو هفته پیش از عملیات حلب و شدت گرفتن درگیری ها در این شهر، مجله «نیویورکر» یادداشتی را از زندگی عمر در شرایط محاصره حلب منتشر و حتی یک برنامه رادیویی را نیز در همین رابطه تولید کرد.

پس از پایان مراسم جشن شکرگزاری تلاش کردم از عمر خبری بگیرم اما تمام پیام هایم بدون پاسخ ماندند و بعد از مدتی دیگر حتی ارسال هم نمی شدند. در بیست و دوم دسامبر، بالاخره دولت سوریه کنترل تمام بخش های شرقی حلب را به دست گرفت و این مناطق را به طور کامل پاکسازی و تخلیه کرد. من هم که در این مدت هیچ پیامی از سوی عمر دریافت نکرده بودم، دست از تلاش برداشتم.

تا این که در صبح یک یکشنبه سرد در اواسط ماه جنوری پیامی را در اسکایپ دیدم که تا پیش از آن متوجه اش نشده بودم. فرستاده پیام عمر بود که خبر زنده بودنش را داده بود. پس از مدتی توانستیم تلفنی با یکدیگر صحبت کنیم. عمر در تماس تلفنی ای که با هم داشتیم گفت که در طول درگیری های حلب، هواپیماهای طرفدار دولت اعلامیه هایی را برای افراد ساکن در منطقه می انداختند که در آنها هشدار داده شده بود در صورت عدم ترک منطقه در بمباران کشته خواهند شد. عمر در محله «المشهد» ساکن بود؛ محله ای در جنوب غربی حلب که کنترول آن در دست شورشیان قرار داشت. محله المشهد یکی از آخرین محلاتی در حلب بود که از دست شورشیان خارج شد. با پیشروی نیروهای بشار اسد هزاران تن از شهروندان هراسان شهر حلب از خانه و کاشانه خود فرار کرده و به سوی مناطق تحت کنترول دولت رفتند. عمر می گفت: «مردم بدون هیچ توجهی با گذشتن از خطوط تک تیراندازان، به سوی مناطق غربی که تحت کنترل دولت قرار داشت فرار می کردند.»

عمر در اواسط دسامبر و پس از برقراری توافق آتش بسِ حلب، در نهایت از این شهر خارج شد. اما او و خانواده اش تنها کسانی نبودند که حلب را ترک کردند. براساس برآوردهای انجام شده ظاهراً در حدود ده هزار شهروند سوری، این شهر را ترک کرده و به سوی مناطق روستایی حلب در غرب و شهر «ادلب» در چهل مایلی جنوبی غربی فرار کردند. چهل روز از ترک حلب می گذشت و عمر در این مدت چندین بار تلاش کرد تا پدر، همسر و سه فرزندش را به صورت قاچاقی از مرز ترکیه رد کند. اولین قاچاقچی آنها را از مناطق صعب العبوری گذراند، اما چون طی کردن این مسیر برای پدر پیر و سالخورده عمر دشوار بود، آنها مجبور شدند از میانه راه بازگردند. خانواده عمر برای بار دوم تلاش کردند اما این بار نیز از سوی گشت مرزی ترکیه متوقف شده و دوباره به جای اول خود بازگشتند.

آنها برای سومین بار تلاش کردند از مرز سوریه خارج شوند اما این بار عمر به قاچاقچی ای که قرار بود آنها را از مرز رد کند مظنون شد و خود و خانواده اش را به شهر بازگرداند. او شنیده بوده که برخی از قاچاقچیان انسان، آوارگان و پناهندگان سوری را در میانه راه گیر انداخته و از آنها درخواست پول بیشتری می کنند. با وجود تمامی این مشکلات، عمر و خانواده او همچنان به تلاش خود ادامه می دادند. او دوباره به سراغ برخی از قاچاقچیان انسان رفت و حتی از دوستانش مشورت هایی گرفت، اما بسیاری از آنها از انتقال پدر عمر امتناع می کردند. عمر در تماس تلفنی اش گفت: «این فقط داستان ما نیست، بلکه داستان زندگی هزاران نفری است که در مرزهای سوریه گیر افتاده اند». پس از تلاش های بسیار عمر توانست همسرش را به صورت تکی از مرز رد کند و امیدوار بود که بتواند خیلی زود فرزندان و پدرش را نیز به خاک ترکیه برساند. در بیست و نهم جنوری، بالاخره او توانست تا بقیه اعضاء خانواده اش را از مرز سوریه رد کرده و به ترکیه برساند. عمر به من گفت که برای عبور هر یک از اعضای خانواده اش از مرز حدوداً 116 دالر و در مجموع پانصد و هشتاد دالر پرداخت کرده است.

عمر، پدر و فرزندانش با عبور از مرز به خانه خانواده همسرش در شهر «انطاکیه» ترکیه رسیدند. عمر درباره خانواده همسرش به من گفت: «به نظرم بهترین کارهایی که خانواده همسرم تا کنون انجام داده اند یکی این است که اجازه دادند تا با دخترشان ازدواج کنم و دومی آن است که پنج سال پیش سوریه را ترک کردند و به انطاکیه رفتند». اما شهر انطاکیه در ترکیه نیز به واسطه هجوم پناهندگان و آوارگان سوری با مشکلات بسیاری روبه روست. عمر نیز در این شهر به دنبال کار است اما هنوز شغلی پیدا نکرده است. او در انتهای گفت وگوی تلفنی آن روز به من گفت: «الآن فقط منتظر برادر کوچکترم هستم و امیدوارم که او نیز بتواند به سلامت به ما ملحق شود. من باید از داشته هایم مراقبت کنم و تمام چیزی که در حال حاضر برایم باقی مانده خانواده ام است. باید شغلی هم پیدا کنم تا بتوانم مایحتاج آنها را فراهم آورم.»

منبع: نیویورکر/ مترجم: زهره شهریاری

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟