جهاد بستری شد برای دیگر شدن و نجات رنج‌کشان

  • انتشار: ۶ ثور ۱۳۹۷
  • سرویس: اجتماعیدیدگاه
  • شناسه مطلب: 40220

هرگز قصه‌ی تلخ پدر بزرگم را فراموش نمی‌کنم که می‌گفت: «مقداری زمین میراثی از مادراندرم در روستای خاطرخوش منطقه قوریه ولسوالی ناهور داشتیم. زمین را دهقان اداره می‌کرد. هر آخر سال می‌رفتیم و سهم خویش از زمین را از دهقان می‌گرفتیم و به خانه می‌آوردیم.

یک سال، در حوالی سال‌ 1330 ش که از کوتل/گردنه به سمت ناهور می‌رفتیم، در کناره راه پوست سر و صورت و قطرات خون یک مرد هزاره را دیدیم که کوچی‌ها کنده بودند. از جسد خبری نبود. وقتی این وضعیت را دیدیم، پدرم افسار خر را کشید و به سمت سراب چرخید و گفت: چند بار/ بسته کاه و ریشقه ارزش جان آدمی را ندارد. از آن روز تا اکنون هیچ خبری از آن زمین میراثی نداریم. (ناامنی)

سیدی از سادات منطقه‌ی ما به دهقانش در روستای سورمه ناهور نامه می‌نویسد و از او می‌خواهد که مقداری شلغم خوب برایش بفرستد یا بیاورد. نامه به دست دهقان می‌رسد. دهقان تلاش می‌کند نامه‌خوانی بیابد تا نامه را بخواند و خواست صاحب زمین را بداند. در کل روستای چند صد نفری، فقط آخوند قریه، نامه‌خوان بوده است. وقتی او نامه را می‌بیند، فقط این اندازه متوجه می‌شود که غم است؛ اما کدام غم و چه غمی؟ هیچ نمی‌داند. (بی‌سوادی)

ذهن و ضمیر افراد مسن و پیر جامعه‌ی ما پر از این گونه قصه‌های تلخ است. این قصه‌ها، بازگوینده‌ی وضعیت آن روز تبار و دیار ماست. مردمی ناتوان و نادان و دست‌بسته که خود نیز این نادانی و ناتوانی و دست‌بستگی را امتیاز می‌دیدند و بر آن پای می‌فشردند.

اما جهاد و جهادگران، مُهر پایان بر همه‌ی این فلاکت‌ها نهادند. مجاهدمردان و مجاهد زنان مناطق مرکز افغانستان، پیش از هر منطقه‌ی دیگری در این دیار، مناطق خود را به صورت کامل آزاد کردند. بدون هیچ تجربه و دانش سیاسی، معجزه‌گونه، دولت محلی را با مرکزیت ورس بامیان شکل دادند. پس از استقرار این دولت محلی، به حمایت مجاهدین دیگر اقوام تا زابل، قندهار، کاپیسا، پروان و… شتافتند.

همزمان مدارس علوم دینی و سپس مکاتب را در سراسر مناطق خود فعال کردند که اکثر قریب به اتفاق فعالین علمی، سیاسی و فکری جامعه‌ی ما دانش‌های اولیه خود را از همان مدارس و مکاتب مجاهدساخته فرا گرفته‌اند. با حاکمان محلی ظالم، کوچ‌نشینان بغاوت‌گر و یاران بومی آنان مبارزه کردند. با دست خالی سنگ‌ها را شکستند و صخره‌های ناممکن را از مسیرهای کور آن مناطق برداشتند و راه‌های اولیه را برای عبور ساختند.

مجاهدین که سال برنج بنگلدیش را به یاد داشتند، برای نجات مردم رنج‌کشیده از گرسنگی دائمی و ایجاد رونق اقتصادی مردم فقرزده خویش، فکر به‌سازی زراعت را کردند. دشت ناهور که یا چراگاه شتران کوچی‌ها بود و یا بی‌هیچ بهره‌ای، با طرح و فرمان مرحوم استاد زاهدی خرمن‌گاه اهالی آن مناطق شد که موترهایی از جو صادر می‌کردند.

هرگز آن روزها را فراموش نمی‌کنم که یک سیر سیب را در برابر سه سیر گندم از اوغان واغظ و خوگیانی می‌خریدیم و چه احساس شادمانی می‌کردیم از این معامله، در حالی که اکنون سیب علاوالدین، دو برابر سیب خوگیانی در بازار غزنی بها دارد.

این جهاد تا آن‌جا پیش رفت که هنگام فتح کابل، برای مردمی که ضابط و کاتب بودن برای شان برترین افتخار بود، 7 تا 8 وزارت‌خانه و سهم عمده در چندین ولایت را بدست آورد.

این گذر کوتاه و پراکنده، نقبی بود از اکنون به گذشته به امید بهره‌بردن از آن برای ساختن آینده.

نگاه من به عنوان یک هزاره و شیعه‌ی کوچ کرده از گذشته، باشنده‌ی اکنون و نگران و در عین حال امیدوار فردا و پس‌فرداها، این است که تنها راه رهایی همان است که از حدود چهار دهه پیش‌تر، پیشنیان ما گشوده‌اند.

آن راه، ساختن و رفتن با تمام وجود و به قیمت جان است بدون هراس از دیگران و دشمان. البته این ساختن و رفتن با داشتن اداره‌ی محلی مرکزی که بنایش بر حمایت از دیگران و تعامل عادلانه با آنان باشد، ممکن و میسر است.

برای پرواز، خطرکردن می‌ارزد.

علی فائق

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟