ترور احمد شاه مسعود شوک بزرگی به هوادارانش بود

  • انتشار: ۱۸ سنبله ۱۳۹۶
  • سرویس: دیدگاهسیاست
  • شناسه مطلب: 30181

در یکی از روزهای سنبله سال ۱۳۸۰ خبر حیرت انگیزی را شنیدمِ؛ ” احمد شاه مسعود” زخمی شده است، این خبر به اندازه ای شوکه آور بود که بسیاری از هواداران احمد شاه مسعود بعدها حتی حادثۀ یازدهم سپتمامبر را فراموش کرده بودند؛ موضوعی که چند روزی طول کشید تا افکار عمومی جبهه مقاومت برای نبود مسعود آماده گردد.

نود فیصد افغانستان در کنترول طالبان بود اما طالبان در ترور احمد شاه مسعود در خواجه بهاالدین تخار نقشی نداشتند، پس از چند روز اعلام شد که احمد شاه مسعود کشته شده است. حوادث در آن روزها به سرعت پیش می رفت، افغانستان دچار یک تکان شدید شده بود.

دو عرب مراکشی بعنوان خبرنگار خود را به خواجه بهاء الدین رسانده بودند، آنها در حقیقت تروریستانی بودند که ماموریت داشتند مسعود را در یک برنامۀ تلویزیونی از بین ببرند، دقیقا جایی که مسعود رهبری جنگ علیه طالبان را بر عهده داشت؛ خبرنگاران مراکشی فرصت کافی در اختیار داشتند تا نقشۀ خود را عملی سازند، آنها توسط برخی از چهره های تاثییر گذار افغانستان به تخار انتقال یافتند؛ اینکه این موضوع تا چه اندازه میتواند خنجری بر پشت مسعود محاسبه گردد؛ هیچ کسی جرأت پرداختن به این مقوله را نداشت.

احمد شاه مسعود را هنگام سوال و جواب کشتند، بمب؛ داخل کمره فلم برداری جاسازی شده بود؛ مسعود در همان ابتدا از بین رفت، عاصم از یاران نزدیک به او نیز کشته شد و فهیم دشتی از خبرنگاران جبهۀ مقاومت به شدت مجروح شد؛ یکی از تروریستان فرصت یافت تا پس از انفجار فرار کند؛ این فرار، فرجام خوبی نداشت و به سرعت توسط یکی از مجاهدین از بین رفت.

حدود شش ماه قبل از برنامۀ ترور، احمد شاه مسعود همراه با برخی از چهره های مجاهدین به پاریس رفت، او در کنار یک چهرۀ نظامی از خود یک تصویر سیاسی به اروپایی ها و جامعه جهانی نشان داد، این مسافرت در حمل ۱۳۸۰ و به دعوت نمایندگان پارلمان اروپا صورت گرفته بود، نمایندگانی که در سال ۱۳۷۹ به برای دیدن مسعود و متقاعد کردن او برای ختم جنگ به پنچشیر رفته بودند؛ آنها می خواستند تا مسعود چهرۀ دیگری از خود نشان دهد، تصویری که مسعود به دموکراسی باور داشت، حقوق زنان را به رسمیت می شناخت و طرفدار مذاکره و نشستن بر سر میز گفتگو برای ختم جنگ بود اما شاید این مانور سیاسی برای حضور دراز مدت مسعود در بدنۀ قدرت دیر شده باشد؛ خانم رابین رافائل نمایندۀ سیاسی امریکا در امور افغانستان و پاکستان سه بار از مسعود خواست تا دست از جنگ بردارد و با طالبان بپویندد اما خواسته ای که هر سه بار به شدت از سوی مسعود رد شد؛ این نشست ها نقطۀ عطف مهم سیاسی در تاریخ سیاسی و استخباراتی امریکا قلمداد می شود.

برداشتن مسعود شاید بخشی از برنامه ای باشد که بعدها “گری شرون” یکی از مامورانCIA در کتاب ماموریت سقوط افشا نمود؛ او از چهره ها و رهبرانی نام می برد که هر کدام پس از مسعود بر اساس توافقاتی در چوکی های بلند حکومتی منصوب و مبالغ کلانی را دریافت کرده بودند. طبیعتا احمد شاه مسعود کسی نبود که به راحتی از میان برداشته شود، او در رسانه های غربی بعنوان یک چریک افسانه ای در جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی مطرح شد، دستگاه استخباراتی مسعود آنقدر پیچیده و مستحکم بود که حتی دو سوء قصد به جان او از سوی نزدیکترین افراد به حلقۀ خاصش خنثی شد و به گفتۀ نزدیکان او در مکانی به نام خواجه بهاء الدین، بسیاری از مسکرات ممنوع بوده است، با چنین وضعی چطور امکان داشت که تروریستان بالغ بر سه شبانه روز بتوانند در خواجه بهاء الدین موضع گرفته و با کسب اعتماد برنامۀ ترور خود را عملی سازند؟ شاید بهتر می توان گفت که نسرین گروس یکی از افراد نزدیک به جبهۀ مقاومت در مقاله ای یادآور شده بود که او دو عرب مراکشی را در هلیکوپتر دیده بود، این شکل و شمایل برای او مشکوک به نظر می رسید که در هوای گرم سنبله این دو عرب خبرنگار لباس های بزرگی بر تن داشتند؛ خانم گروس بعدها در مجلۀ میهن به این حقیقت اشاره می کند که تروریستان در زیر این لباس های زخیم و بزرگشان بمب جاسازی کرده بودند.

با دفن پیکر مسعود در بازارک پنچشیر، جنرال فهیم از سوی برهان لدین ربانی بعنوان رهبر جبهه مقاومت برگزیده می شود؛ با تدویر کنفرانس بُن حکومت جدید به رهبری حامد کرزی ایجاد می شود و بیشتر رهبران مجاهدین به تقسیم قدرت با توافق جامعه جهانی می پردازند؛ این تقسیم قدرت با چالش هایی روبرو بود، حاجی قدیر رهبر مجاهدین مشرقی به این ساختار اعتراض می کند، این اعتراض چند ماه بعد پس از اینکه او وزیر شهر سازی میشود توسط دو تروریست کشته می شود و داکتر عبدالرحمان بعنوان یکی از افرادی که بیشترین معلومات اندرونی جبهه را دارا بود و از سوی دیگر وزیر هوانوردی در ترکیب حکومت موقت قرار گرفته بود در یک حرکت مشکوک در میدان هوایی کابل کشته می شود؛ قتل های زنجیره ای پسا مسعود؛ نکته های درشتی هستند که از عرض و قامت بازیگران سیاست داخلی افغانستان بالا بود. در آن دوران کرزی را محافظان جنرال فهیم و سپس بادیگاردهای امریکایی همراهی می کنند، شخصی که توانست بعدها به یک بازیگر حرفه ای و خارق العادۀ سیاست در افغانستان تبدیل شود.

نکتۀ دیگر؛ بررسی ترور احمد شاه مسعود بوده است، بیشتر از همه برادران مسعود مایل به برملا شدن این قضیه بوده اند، احمد ولی مسعود سفیر افغانستان در لندن به کابل می آید و در کنار تز روشنفکری در میان حلقات جوان تاجیک حضور خود را بعنوان برادر مسعود در ساختار سیاست جدید تثبیت می کند؛ احمد ضیاء مسعود در کنار اینکه برادر مسعود بود؛ امتیاز دامادی ربانی را نیز داشت، همین موضوع سبب می گردد تا در ابتدای قدرت کرزی سفیر افغانستان در مسکو ابقا شود اما از او بعدها بعنوان یک نقطۀ شکاف علیه دیگر سران مجاهدین مخصوصا پنچشیر استفادۀ سیاسی می شود. شاید همه ساله بحث تحقیق بر سر ترور احمد شاه مسعود بالا بگیرد اما پس از مدت زمانی این بحث در میان حوادث مختلف کشور گم می شود.

اکنون شانزده سال از ترور احمدشاه مسعود می گذرد، برخی در مورد او آنچان اغراق گویی می کنند که او را تا سطح قداست های معنوی و قابل ارزش برای یک جریان دینی پیش می برند و بعضی دیگر آنچنان او را خصمانه مورد هدف قرار می دهند که همۀ پیدا و پنهان های منشِ سیاسی او را تحت الشعاع این رویکرد و بصورت یک سویه بیرحمانه نشانه می روند اما هر چه هست و نیست نگاه غیر متعادل و غیر جانبدارنه  به مسعود است؛ مسعودی که در جنگ های سرد مهمترین فکتور سیاسی نظامی به حساب می آمد و با همان فکتورها و معادلات سیاست های جهانی و منطقه ای به کام مرگ کشانده شد اما هیچ کسی با توجه به فرصت های فراوانی که وجود داشت نتوانستند و یا نخواستند چهره و زوایای فکری، سیاسی و مبارازتی اش را به تصویر بکشد؛ اکنون نسل جدید و هواداران او  در یک چلنج هویتی بر سر بودن و ماندن در ساختار قدرت از جنازۀ او، نام مسعود ، یک روز رخصتی در تقویم و بیرق های دورۀ دولت اسلامی برای یک فشار مقطعی کار می گیرند در حالیکه باید گفت که واقعیت های جامعه سیاسی در این مانورهای خیابانی نیست و خلاصه نمی شود بلکه بیشتر بر تصامیم کشورهایی متمرکز می شوند که سبب تحول بزرگ در افغانستان شده ند، آنها در نمودار یک بازی بزرگ و خطرناک کسانی را از میان بردند؛ برخی ها را به عروج رساندند و دیگرانی را نیز در ورطۀ سقوط و تباهی و بدنامی قرار دادند؛ این تنها واقعیتی است که برای جامعۀ امروز سیاسی به میراث مانده شده است.

مهدی ثاقب

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟